✍داستان زندگی روحانی عارف سردار شهید حجت الاسلام محمد شیخ شعاعی با همسرش خانم نرگس عامری ✅قسمت هفتم؛ نرگس! از من دل بکَن. 🔹نهم آذر ۶۵ آخرین اعزام شیخ محمد بود از مسجد جامع کرمان اتفاقاً سخنران آن مراسم هم حاج قاسم بود. 🔸خوب یادم است که نم‌نم باران می‌بارید از دور شیخ محمد را دیدم لباس سپاه بر تن عمامه بر سر و پرچم یا حسین علیه‌السلام در دست پیشاپیش نیروها حرکت می‌کرد. 🔹تا من و مادرش را دید آمد به طرفمان وقتی مشغول صحبت بودیم دوستانش که از کنارمان می‌گذشتند، به شوخی می‌گفتند: 🔸شیخ محمد! به خانواده بگویید قرار است عمودی برویم افقی برگردیم. 🔹شیخ محمد تبسمی کرد و چیزی نگفت اما لازم نبود چیزی بگوید. ⭕️دل من خبردار شده‌بود این بار برگشتی در کار نیست. 🟢این اواخر می‌دیدم فقط جسمش در این دنیاست و انگار روحش پرواز کرده. ⭕️خلاصه گذشت تا روز پنج دی که در گلزار شهدا یکی از آشنایان آمد و خبر شکست عملیات را داد. 🔸همان لحظه مطمئن شدم شیخ محمد شهید شده چند شب قبل هم خوابش را دیده‌ بودم. ⭕️خواب دیدم در بیابانی هستیم با اینکه شیخ محمد به‌ آرامی قدم بر می‌داشت هرچه می‌ دویدم به او نمی‌ رسیدم. 🔹بالاخره وقتی وارد یک نیزار شد به او رسیدم با گلایه گفتم: چرا صبر نمی‌کنی؟ 🔸دیدی چقدر تقلا می‌کنم به شما برسم پس چرا نایستادی؟ ✅نگاهی به من کرد و بعد سه بار گفت:نرگس! از من دل بکَن. 🔸دیگر بعد از عملیات کربلای ۴ هیچ خبری از شیخ محمد نشد در تمام این سال‌ها به‌عنوان مفقود الاثر معرفی شد. 💢ادامه دارد... @shahidan_kerman