✍گلزار شهدای بم سال ۱۳۶۶ طلبه شهید علیرضا طالب الدینی و داستان اطاعت از فرمانده...
🔹بعد از نماز به بچه های گردان اعلام کردم که امشب رزم شبانه خواهد بود و همه آماده باشند.
🔸بعد از صحبت من شهید علیرضا طالب الدینی پیش من آمد و گفت حاجی پاهای من مشکل دارد و نمی توانم پوتین به پا کنم پایم را که در پوتین بکنم تاول میزند پایم حساسیت پوستی داره...
🔹من جدی نگرفتم و بیخیال گفتم من کاری به این سوسول بازیها ندارم دستور فرمانده است.
🔸رفتیم رزم شبانه مسیر پر بود از خار و خاشاک و شیارهای صعبالعبور گردنههای خطرناک همراه با گل و لای و سنگلاخهای تیز و بدقلق تا نزدیک اذان صبح رسیدیم به اردوگاه بچهها هر کدام به سنگرهای خودشان رفتند و همه متفرق شدند.
🔹من داشتم وضو میگرفتم که دوباره دیدم در تاریکی شبحی به من نزدیک میشود شهید علیرضا طالب الدینی بود با صدایی آرام گفت شریف آبادی بیا کارت دارم دیدم از نوک انگشتانش خون چکه چکه به خاک میریزد کف پایش مثل لجن ته استخر شده بود پر از خون و گل و لای و لجن پوست پایش کامل کنده شده بود و او همچنان میخندید...
🔸با عصبانیّت گفتم چی شده چرا میخندی پاهات رو از بین بردی حالا میخندی...
🔹جواب داد گفتید دستور فرمانده است که حتما در رزم شبانه شرکت کنیم.
🔸پیش خودم گفتم این فرمانده با واسطه به امام خمینی ره می رسد اگر فرمانش را اطاعت نکنم انگار که فرمان امام را اطاعت نکرده ام لذا بدون پوتین آمدم.
💢راوی آقای شریف آبادی همرزم شهید علیرضا طالب الدینی...
#شهید_علیرضا_طالب_الدینی@shahidan_kerman