7.22M حجم رسانه بالاست
از کلید مشاهده در ایتا استفاده کنید
غروب شده بود و چراغ‌های ساحل روشن و من فکر می‌کردم خواب می‌بینم: «وای آقامصطفی چقدر قشنگه!» ـ من کُشته مُردهٔ این روحیهٔ توام! ـ مسخره می‌کنی؟😂 ـ به‌هیچ‌وجه! ـ واقعاً من الان فقط غروب رو می‌بینم و ساحل و خودم و خودت رو! رفتیم و در ساحل قدم زدیم. مهتاب شده بود و چین‌وشکن موج‌های نقره‌ای و صدف‌هایی که برق می‌زدند. ـ دیدی چه ماه‌عسلی آوردمت؟ 😅ـ دستت درد نکنه آقامصطفی!😕 راه می‌رفتیم و انگار در بهشت قدم می‌زدیم. کمی بعد گفتی: «بیا بریم شام بخوریم.» @shahidanbabak_mostafa🕊