حمید آقا خیلی پسر با حیا و محبوبی بود می خواست بره کلاس قرآن.... اون موقع ده ساله بود.... به پدرش نگفت پول میخوام که برم قرآن بخرم تا برم کلاس. قلکش رو شکست با پول هاش رفت یه قرآن زیبا خرید برای کلاس قرآن..... صفحه ی سفید داخل قرآن رو عکس شهدا چسباند و هر سال پول های دوستای سیدش رو داخل اون قرآن میذاشت