تواب
#پارت۱۳۸
حرفیه که میخواستم بگم قلب خودم رو به درد می اورد ولی برای قانع کردن این خانم اخمو باید تلاش میکردم
به خاطر وجود شنود درخونه ،کمی قدم هامو نزدیکش برداشتم و سمتش رفتم و خیلی آروم جوری که خودم به سختی میشنیدم دم گوشش گفتم:
_آخرش چی؟
شما که بالاخره ازدواج میکنید و ان شاالله خوشبخت میشید
اون موقع همسرتون میشه جای پدر روجا...
فکر کنم فعلا که همسر اصلی و واقعی شما نیست
من به عنوان عموی روجا میتونم بیام
چیزی نگفت
منم سکوت رو ترجیح دادم که روجا طرفم اومد
_عمو بابا حاجی گفت ازتون تشکر کنم چون من مثل فرشته ها شدم
رو زانو نشستم و بوسه ای به پیشونیش زدم و گفتم:
_فرشته خانم اجازه میدید من فردا برای دیدن جشنتون بیام؟
_ وااای عموووو
یعنی: منو مامان شما ؟
_بله
نگاهی به مادرش کرد و گفت خیلی خوبه عمو
_مامان عمو هم میاد؟
حالا دیگه منم میرم و اون شعر رو تو جشن میخونم
_ آفرین منم بعد از خوندن شعرت برات ایستاده دست میزنم
دوتامون خندیدیم
بلند شدم نگاهم سمت سوجان رفت از چهره اش مشخص بود که ناراحت و عصبی ولی چیزی نمیگفت
وقتی از کنارش داشتم رد میشدم بازم آروم دم گوشش گفتم:
_شرمنده خانم فردا همسفرتون شدم...
تواب
#پارت۱۳۹
این مشکل امروز منو روجا نبود
روجا بیشتر مواقع با این موضوع که پدر نداره کنار نمی اومد
وفردا همراهی آقا محمد یک اشتباه بود
چون روجا باید قبول کنه چه شرایطی داره
خواستم دوباره از حضور آقا محمد خودداری کنم ولی خوشحالی دخترکم این اجازه رو بهم نداد.
امروز روجا زودتر از همیشه بیدار شده بود...
بدون هیچ اذیتی صبحانه اشو خورد و برای پوشیدن لباسهاش به اتاقش رفتیم.
مامان از این گیره ها هم به موهام بزن
همه ی اینا واسه خودمه ببین عمو محمد برام خریده
گیره های قشنگی بودند در دلم به این سلیقه نمره ی بیست دادم و موهای روجا رو درست کردمو چند گیره به موهاش زدم
دخترکم راضی شد.
صدای زنگ آیفون اومد این یعنی آقامحمد هم رسید.
در راه ساکت بودم و به گذشته و آینده ی روجا فکر میکردم.
بر خلاف سکوت من روجا و آقا محمد مدام با هم حرف میزدند و برای امروز نقشه میکشیدند.
داخل سالن مهد پر بود از پدر و مادرهایی که همراه بچه ها شون ایستاده بودند.
صمیمیت و نزدیکی خانواده قشنگ مشخص بود چشمم به روجا افتاد داشت دوستش رو نگاه میکرد که کنار پدرش ایستاده بود و براش حرف میزد.
آقا محمد متوجه خیره شدن نگاهم بود که به ثانیه نکشید که روجا رو بغل گرفت و ازش خواست نقاشی های جدیدش که داخل کلاسش هست رو بهش نشون بده.
چندی بعد تمام بچه ها برای اجرای نمایش رفتند و پدر و مادر ها کنار هم روی صندلی ها نشستند من و آقا محمد هم روی اولین صندلی های خالی ؛ منتظر اجرای نمایش روجا
نشستیم.
تواب
#پارت۱۴۰
_ میشه بگیداین همه اخم واسهء چیه؟
سرمو برگردونم سمت آقا محمد مخاطبش من بودم که سریع با اعتماد یک نفس عمیق کشیدمو گفتم:
_من اخم ندارم فقط...
_فقط از وجود من اینجا ناراحتید و این رو گره ابروهاتون داااره فریاد میزنه
درست میگفت ولی دلم نمیخواست تا این اندازه به خودش بگیره
خلاصه که محبت کرده بود برای شاد کردن دل دخترکم مارو همراهی کرده
پس در جوابش اول کمی چهره مو تغییر دادم تا اینقدر عبوس به نظر نیام بعد هم گفتم:
_آقا محمد از محبتی که در حق روجا کردید ممنونم
ولی ...
_خوااااهش میکنم
اول اینکه قصدی نداشتم تا در حق روجا محبت کنم بلکه فقط برای حال خودم خواستم اینجا باشم
متفکر نگاهش کردم تا از چهره اش بخونم
یعنی کنار ما بودن حالش رو خوب میکرد؟
زود به خودم اومدم و ادامه دادم
_آقا محمد روجا باید بدونه فعلا گزینه ای به نام پدر در زندگیش نیست!
_فعلاً...؟
_به گفته ی خودتون من هم ازدواج میکنم و...
_بله ان شاالله به سلامتی خوشبخت بشید.
ولی الان در این شرایط اگر بخواهید فقط اخم کنید دل روجا رو بیشتر میگیره پس حضور من رو تحمل کنید.
چی میگفت برای خودش؟
مگر من از حضورش ناراحت بودم؟
من از لجبازی روجا برای چیزی که نداره ناراحتم.
چرا به خودش گرفته؟
صدا های داخل سالن خیلی زیاد بود سمتش چرخیدم سرم رو نزدیک تر بردم و کنار گوشش گفتم:
_من از حضور شما کنارمون ناراحت نیستم بلکه واقعا ممنونم که وقت گذاشتید و دل دخترکم رو شاد کردید من از روجا ناراحتم که واقعیت رو نمی پذیره
وقتی چرخید سمتم متوجه شدم چقدر نزدیکیم فاصله ای نبود با خجالت عقب کشیدم و سرم رو پایین انداختم که به طبع از رفتار من کمی جلو اومد و با لبخندی بر لب گفت:
خواااهش میکنم سوجان خانم