#قسمت32🍃✨🌹
دو تــا از بچه هــای واحــد شناســایی از مــا جــدا شــدند. آنهــا بــا لبــاس غواصــی
در آبهــا جلــو رفتنــد.
#هــر چــه معطــل شــدیم بــاز نگشــتند. بــه ناچــار قبــل از
ّ روشــن شــدن هــوا بــه مقــر بــر گشــتیم. محمــد حســین کــه مســوول اطلاعاټ
لشـکر ثـاراهلل بـود، موضـوع را بـا بـرادر حـاج قاسـم سـلیمانی، فرمانـده لشـکر در
میـان گذاشـت... حـاج قاسـم گفـت: بایـد بـه قـرارگاه خبـر بدهـم. اگـر اسـیر شـده
ً دشـمن از عملیـات مـا بـا خبـر میشـود.
امـا حسـین گفت:تـا فـردا
باشـند، حتمـا
صبـر کنیـد. مـن امشـب تکلیـف ایـن دو نفـر را مشـخص میکنـم... صبـح روز بعـد
حسـین را دیـدم. خوشـحال بـود. گفتـم: چـه شـد؟...
بــه قــرارگاه خبــر دادیــد؟.. گفــت: نــه. پرســیدم: چــرا؟!... مکثــی کــرد و گفــت:
دیشــب هــر دوی آنهــا را دیــدم. هــم اکبــر موســایی پــور هــم حســین صادقــی
را... بـا خـوش حالـی گفتـم: الاݩ کجـا هسـتند؟... گفـت: در خـواب آنهـا را دیـدم.
اکبـر
#جلـو بـود و حسـین پشـت سـرش. چهـره اکبـر نـور بـود! خیلـی
#نورانـی بـود.
میدانــی چرا؟...اکبــر اگــر درون آب هــم بــود، نمــاز شــبش تــرک نمیشــد. در
ثانـی اڪبـر نامـزد داشـت. او تڪلیفـش را کـه نصـف دینـش بـود انجـام داده بـود،
امـا صادقـی مجـرد بـود. اڪبـر در خـواب گفـت کـه ناراحـت نباشـید؛ عراقی هـا مـا
را نگرفتــه انــد، مــا بــر میگردیــم... پرســیدم: چــه طــور؟!...
#گفــت:
#شــهید شــده
انـد. جنازههـای شـان را امشـب آب مـیآورد لـب سـاحل. مـن بـه حـرف حسـین
مطمئـن بـودم.
#شـب نزدیـک سـاحل مانـدم. آخـر شـب نگهبـان سـاحل از ڪمـی
جلوتـر تمـاس گرفـت و گفـت: یـک چیـزی روی آب پیداسـت. وقتـی رفتـم، دیـدم
پیڪـــر شـهید صادقـی بـه ڪنـار سـاحل آمـده! ... بعـد هـم پیڪـر اڪبـر پیـدا شـد!...
راوی: شهید حاج قاسم سلیمانی
#ادامہ_دارد....
اللهمــ عجل لولیڪــ الفــــرج بحق زیݩب ڪبری🌸🍃✨🌹