سال ۹۳ بود. چند روزی به اربعین مانده بود. مجید🙂 وارد دفتر شد و گفت: فرجی میایی کربلا؟! گفتم: نمی دانم بتوانم یا نه، باید برنامه ریزی کنم.🤔 گفت: ما قرار است برویم، اگر تصمیم‌ات قطعی شد تا فردا خبر بده.✋ به خانه که رسیدم با خانواده مشورت کردم، اعلام رضایت کردند اما قلباً راضی نبودم😕🤔. اگر این سفر را می رفتم خانواده ام دچار زحمت می شدند. شب که خوابیدم😴، در عالم رویا💭 دیدم در حرم امام حسین (ع) هستم. از خواب که بیدار شدم ۴ صبح بود🕓، بلافاصله با مجید تماس📞 گرفتم، حرم حضرت معصومه (س) بود. گفت: ساکت👝 را جمع کن و بیا. ما حرم هستیم، به لطف خدا سفری برایم رقم خورد که تا ابد در خاطرم ثبت شد. مرتضی فرجی (همکار شهید) ╭─💕─═✨💜✨═─💕─╮ 🌕 @shahidasgariejamkarani ╰─💕─═✨💜✨═─💕─╯