#در_اوج_خستگی و بی‌خوابی یک شوخی و متلکی می‌گفت: . #به_روایت_همسر: . حسودی می‌کردم که مهدی اینقدر ثواب برای خودش جمع می‌کند، یک‌بار به او گفتم خوش‌به‌حالت! او ناراحت شد و گفت تو هم به خاطر خدا هجرت کردی و سختی می‌کشی، نصف بیشتر ثواب‌های من برای توست. با این حرف‌ها سرم را شیره می‌مالید و آرامم می‌کرد (خنده). هیچ‌وقت تن خسته، چشمان بی‌خواب و سر و صورت خاکی‌اش را فراموش نمی‌کنم. از فرط خستگی نای نشستن نداشت، حتی لباس‌هایش را من درمی‌آوردم و در اوج خستگی و بی‌خوابی #یک_شوخی و #متلکی می‌گفت و چشمانش را می‌بست.. .... #شهید_مهدی_باکری #الله‌بنده‌سی #شهدا_التماس_دعا @shahidbakeri31