عبدالحسین در سبزی فروشی کار می‌کرد، روزی ده تومان هم مزد می‌گرفت که پول خوبی بود. یک شب دیدم خیلی ناراحت است. گفت: صاحب مغازه کم فروشی می‌کند و دائم باید با زن‌های بی‌حجاب سر و کله بزنم. گفتم در عوض کار راحتی است مزدش هم خوب است. گفت: نان باید حلال باشد، کم و زیادش مهم نیست. از فردا بیل و کلنگ خرید رفت سر گذر‌ کارگری. شب‌ها که خانه می‌آمد بسیار خوشحال بود. می‌گفت: نان زحمت‌کشی نان پاک و‌ حلالی است. 📚سیره شهدا، ج۲۷، شهید برونسی 🆔 @shohadaejahadgar_ir