. 📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۴۲) 🌟 ادامه ی کتاب : 3⃣بخش سوم : محبت شهيد به فاميل‌ها و بستگان 🖊دختر عمه شهید من از بچگی علاقه خاصی به زن‌دایی (مادر شهید) داشتم. شاید به این خاطر بود که چندین بار به من گفت من تو را مثل دخترم دوست دارم. من هم دختر بچه بودم و مهر و محبت او در دلم نشسته بود. دو سال بعد از شهادت عباس در مجلسي دعوت شدم که مراسم عقد نامزد شهید عباس دانشگر بود در سالن وقتی چشمم به زن دايي افتاد می خواستم زار زار گریه کنم ولی خودم را نگه داشتم. چند نفر را هم دیدم كه غمگین و ناراحت هستند ولی متوجه شدم آن‌ها هم در اشک ریختن پنهان‌کاری می‌کنند و تصورم این بود که در چنین شبي مجلس بايد براي عباس باشد. هر طور بود بغض گلویم را حفظ کردم. به خانه كه رسیدیم دلم طاقت نداد پنهان از همسر و بچه‌هایم در یک اتاق خلوت نشستم و گریه کردم قدري دلم آرام شد. نمی‌توانستم خودم را جای زن‌دايي تصور کنم. با خودم می گفتم امشب فقط خدا می‌داند در دل دایی و زن دایی چه می‌گذرد. طبق عادت هر موقع دلم می‌گیرد سوره یاسین می‌خوانم تا آرام شوم آن شب هم موقع استراحت سوره یاسین را با سوز و گداز و گریه خواندم ولی از بس غم و اندوه در دلم بود نمی‌دانم سوره را تا آخر خواندم یا نه همان شب در عالم رویا دیدم در امامزاده علی اشرف(ع) هستم همه کسانی که در جشن عقد دیده بودم آنجا بودند به صورت دایره‌وار دور تا دور مزار عباس حلقه زده بودند. حیاط امامزاده پر از جمعیت بود. وقتی به آسمان نگاه کردم انگار شب بود ماه و ستاره ها در آسمان بودند. ولی وقتی به حیاط امامزاده نگاه کردم همه جا مثل روز روشن بود. آن چیزی كه توجه مرا به خود جلب کرد صداي كسي بود كه داشت سوره ياسين را مي‌خواند و صدايش از بلندگوهای امامزاده علی اشرف(ع) پخش مي‌شد. آنقدر آن صدا زیبا و دلنشین بود كه همه افرادي كه در امامزاده بودند با جان و دل گوش می‌کردند کوچکترین صدایی از بچه‌ها شنیده نمی‌شد. از بس این صدا قشنگ بود تمام وجودم مجذوب کلام الهی شده بود. با خود گفتم چه کسی دارد قرآن می‌خواند؟ هرچه جستجو کردم ندیدم. از خوشحالی بیدار شدم حالم بسیار خوب بود. از لذت شنيدن صوت قرآن احساس خوبی بهم دست داده بود با خود می‌گفتم ای کاش همچنان در خواب بودم و آن صداي ملکوتی را گوش می شنيدم.   ادامه دارد ... 🌷🇮🇷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💠 @shahid_abas_daneshgar