. 📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۵۱) 🌟 ادامه ی کتاب : 3⃣بخش سوم : محبت شهيد به فاميل‌ها و بستگان 🖊عمه شهيد اربعین سال 1398 مدت سه شب برنامه عزاداری حضرت اباعبدالله الحسين(علیه‌السلام) در خانه مان برگزار شد. برای پذیرایی در شب سوم حلیم پخته بوديم. دقايقي از پایان مجلس گذشته بود که یک نفر به من گفت:«خانمی رفته جلوی دیگ غذا و درخواست یک ظرف حليم كرده تا به خانه ببرد. اما یکی از فامیل‌ها که کنار دیگ ایستاده بود، به ایشان با بي اعتنايي گفت مجلس بايد تمام بشود بعد اگر حليم ماند درخدمتتون هستيم. آن خانم سرش را پایین انداخته و با ناراحتي از خانه خارج شده است.» بعد از شنيدن اين ماجرا، مي خواستم ظرف حليمي برای آن خانم بفرستم اما به خاطر خستگي زياد فراموش کردم. ساعت از نیمه شب گذشته بود. سرم را روی بالش گذاشتم و از خستگی خوابم برد. در عالم رؤیا عباس جلوی آشپزخانه کنار مبل نشسته بود. بلند شدم یک ظرف حلیم براش آوردم. در خواب می دانستم که عباس شهید شده به او گفتم امشب مجلس عزاداری داشتیم، حلیم در دیگ مانده برای شما آوردم تا ميل كنيد. دیدم عباس سرش پایین است. گفت نمی خورم. در همان لحظه بیدار شدم. آنقدر خواب شفاف بود که من اول احساس کردم در بیداری دیده‌ام. قدری چشم ‌هام را باز کردم فهميدم آنچه دیده بودم در خواب بوده است. احساس كردم ناراحتي شهيد از ناراحتي آن خانم بوده است فردا صبح برای دلداری و جبران یک ظرف غذای حلیم را برای آن خانم بردم و عذرخواهی کردم.   ادامه دارد ... 🌷🇮🇷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💠 @shahid_abas_daneshgar