📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۵۳) 🌟 ادامه ی کتاب : 2⃣بخش دوم: محبت شهيد به اساتيد و همكاران دانشگاه امام حسين(علیه‌السلام) 🖊 آقاي سیدیاسین موسوی- همکار شهید   بعد از شهادتش توفیق پيدا كردم به سوریه اعزام شوم. به همان منطقه‌ای پا گذاشتم که عباس در آن‌جا نفس کشیده و جنگیده بود. انگار قدم به قدم، ردپای او را روی خاک‌های خونین سوریه می‌دیدم. از هرجا که عبور می‌کردم احساس می‌کردم که عباس هم روزی از این‌جا گذشته است؛ نه فقط عباس، شهید طهماسبی و شهید عشریه و ... هم. خاطره‌ها یکی‌یکی در ذهنم جان می‌گرفتند و زنده می‌شدند. بغض امانم را می‌برید و گلویم را می‌فشرد. به یاد چهره زیبا و لبخند دلنشین عباس می‌افتادم؛ به یاد گپ‌و‌گفت‌مان و به یاد شوخی‌هایمان در دانشگاه... من از سادات هستم و عباس همیشه به من احترام می‌گذاشت. گاهی که با او شوخی می‌کردم او به خاطر سید بودنم، با متانت و بزرگواری با من برخورد می‌کرد. در سوریه حس و حالی داشتم که هرگز نمی‌توانم آن را بیان کنم. من پنج‌شش‌سالی از عباس بزرگ‌تر بودم اما نه، این عباس بود که از من بزرگ‌تر بود؛ خیلی بزرگ‌تر... ادامه دارد ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌷🇮🇷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💠 @shahid_abas_daneshgar