[💚✨] دیدن گنبد خوشرنگ طلایی که مجال نگاه به هر چیز دیگری را می گیرد، چینش کاشی های فیروزه ای ریز و درشت بر تن دیوارها، آیینه کاری رواق ها که چشم را ناخودآگاه خیره این همه زیبایی می کند و استشمام عطری که در فضای حرم پیچیده برای بچه ها آن هم برای اولین بار دوست داشتنی و جذاب و شگفت آور است. از صحن کوثر که وارد صحنه آزادی می شوند، تیمور و علی از طرف کفشداری آقایان و مریم با بچه ها و مادر از طرف کفشداری خانمها وارد حرم و حوزه منور که ضریح در آنجا قرار دارد می‌شوند. او بعد از خواندن نماز زیارت و زیارت امین الله، راضیه را در گوشه ای از حرم می‌نشاند و مرضیه را با خودش برای زیارت می برد. چون فصل تابستان است و خیلی ها این فصل را برای آمدن به مشهد انتخاب کردند. حرم خیلی شلوغ است اما مریم هر طور شده او را به ضریح می رساند. این بار مرضیه در جایی که راضیه بوده، می نشیند و او برای زیارت به همراه مریم می رود اما چون جثه کوچکی دارد و در شلوغی اذیت می‌شود،خیلی نمی‌تواند اورا جلو ببرد و تا چند قدمی ضریح می روند و بر می گردند. دیگر چیزی به پایان سفر نمانده، اما مریم هنوز به دلش مانده که راضیه را به زیارت ببرد به همین خاطر این بار که به حرم می روند، او را به تیمور می دهد تا شاید از طرف مرد ها بتواند او را به ضریح برسانند. او در میان زوار در کنار مرضیه نشسته و با تسبیح تربتی که در دست دارد همین طور ذکر می گوید و تا لحظه ای که تیمور و راضیه وارد حرم می شوند، با چشم آنها را دنبال می کند. تیمور، راضیه را که با چادر و مقنعه سفید،خودش را پوشانده روی شانه هایش می گذارد و وارد حرم می شوند. خیلی وقت نیست راضیه به سن تکلیف رسیده به همین خاطر خیلی حواسش جمع است که به مردها نخورد. از وقتی هم وارد حرم شده،چند بار به او تاکید کرده که زود بروند و برگردند. خیلی معطل نمی شوند که راضیه به ضریح نزدیک می شود زیارت می کند، خادمی که نزدیک ضریح ایستاده به محض دیدن او با پری که در دست دارد بر صورتش می کشد و شکلاتی را از جیبش در می‌آورد و به او می‌دهد🦋 برگرفته از کتاب عاشقانه ای برای ۱۶ساله ها📚 کانال شهیده راضیه کشاورز🌱 ♡@shahideRaziehkeshavarz