لیوان شرابش را سر کشید. مست مست شده بود. سعی می‌کرد بیشترین لذت را ببرد. به صندلی‌اش تکیه داد و قهقهه‌ی بلندی زد. تنها چیزی که ناراحتش می‌کرد این بود که آفتاب داشت غروب می‌کرد و دیدش را کم می‌کرد. سرش را روی صندلی گذاشت و به این فکر کرد که بعد از پادشاهان روم باستان تا همین سال ۲۰۱۴ دیگر کسی این شانس را نداشته که کشته شدن دیگران را به صورت زنده تماشا کند. آرزو کرد ای‌کاش جای آن‌ها بود تا از نزدیک‌تر این صحنه‌ها را تماشا کند. اما دوباره خنده‌ی کش‌داری کرد و بلند گفت: " در همین حدش هم خوبه. بمبارونشون کنید. بکشید این عربای پست رو." و حالا من نشسته‌ام به عکسش خیره شده‌ام. به دندان‌های زردش. به چشمان نیمه بازش. ای‌کاش هنوز زنده باشد. او باید ترسی که دخترک فلسطینی ۱۰ سال پیش کشیده را تحمل کند. او باید موشک‌های فلسطینی را بالای سرش ببیند. او باید در حالی که صورتش سفید شده گرمای آتش را در خانه‌اش احساس کند و بعد بمیرد. او باید تقاص پس بدهد. او باید وعده‌ی خدا را با چشمش ببیند. پ.ن: تصویر مربوط به سال ۲۰۱۴ است. زمانی که صهیونسیت‌ها مشروب به‌دست از روی بلندی، بمباران غزه را تماشا می‌کردند.