❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷 ✫⇠ قسمت: 6⃣1⃣ ✍محکوم به اعدام 🌙بیرون از زندان غوغایی بود. طرفداران طیب هر کاری که می‌توانست موجب آزادی او شود، انجام دادند. «آیت‌الله بهبهانی» نیز همراهی‌شان کرد، اما رژیم می‌خواست با کشتن طیب زهر چشمی از مردم بگیرد تا دیگر «حسینی صفت و خمینی یار» نباشند. 🌙حکم اعدام طیب صادر شد به جرم دروغین «گرفتن پول از آقای اسماعیل رضایی» که او هم از «جمال عبدالناصر مصری» گرفته تا علیه شاه و به نفع خمینی در کشور مصرف کند؛ دادگاهی سیزده جلسه برای چهارده نفر محکوم پانزده خرداد که به اعدام محكوم مي شوند. او متهم رديف دو است ولي به متهم رديف اول تبديل مي شود به اعدام محكوم مي شود، بعد از مدتي دادگاه دوم تشكيل مي شود. بعد از تحقيقات مجدد در شرايط شور دادگاه طيب به سه سال و حاج اسماعيل رضايي به دو سال محكوم مي شوند. 🌙قبل از قرائت حكم نصيري تلفن مي كند به دادگاه نظر را مي خواهد، ... نصيري مي گويد نه اين حكم را صادر نكنيد. تلفن مي زند به شاه ... شاه تلفني با دادگاه تماس مي گيرد. نتيجتاً حاج اسماعيل رضايي و طيب به اعدام محكوم مي شوند. لذا اعدام شهيد طيب رضايي به دستور شاه بود نه نصيري و ديگران. 🌙شادروان طيب در دادگاه فرمايشي ضمن مدافعات خود در حالي كه انگشت هاي ناخن كشيده خود را به هيئت دادرسان نشان مي داد اظهارداشت دستگاه حاكمه با وارد آوردن چنين شكنجه هاي وحشيانه اي از من مي خواست كه دامان پاك مرجع تقليدي را لكه دار ساخته به دروغ اقرار كنم كه روز پانزده خرداد از ايشان پول گرفته ام تا آشوب به پا كنم. ولي حقيقت اين است كه من در زندگي خود جنايات بسياري مرتكب شده ام. ولي هيچگاه حاضرنيستم كه بخاطر چند صباحي بيشتر زيستن چنين جنايتي بكنم و به يك مرجع تقليد تهمت بزنم. 🌙طیب باید آخرین دفاع را می‌کرد. محکم ایستاد و گفت: من در عمرم خیلی گناه کرده‌ام و از خیلی چیزها گذشته‌ام. اما انقلاب آیت‌الله خمینی یک قیام دینی است. اینجا دیگر نمی‌توانم گذشت کنم. چون از دینم نمی‌توانم بگذرم. 🌙طيب در شرايط دشوار گزينش مرگ و زندگي حق را انتخاب كرد. او تسليم نشد و ثابت قدم بسوي چوبه دار رفت. آنگاه كه فرمانده جوخه در موقع قرائت فرمان اعدام نام او را اشتباه خواند. او با صدايي رسا در حالي كه به چوبه اعدام بسته شده بود خطاي او را تصحيح كرد و نام و فاميل خود را پرافتخار اعلام داشت. 🌙 بیژن می گوید: بعدازظهرآخرين روز از حيات پدرمان، ايشان درخواست كرده بود كه مادرم و آن يكي عيالشان به ديدنش بروند و ما هم بيرون پادگان منتظر مانديم. شب شد و گفتند اينها را ساعت 4 صبح به ميدان تير مي‌برند. صبح شد و ما هرچه منتظر مانديم كسي را نياوردند. ما خوشحال بوديم كه وقتي هوا روشن مي‌شود، ديگر كسي را براي تيرباران نمي‌برند، چون هميشه محكومين را در گرگ و ميش هوا اعدام مي‌كردند. صبح مي‌آيند و سوارشان مي‌كنند و مي‌برند. ظاهراً مرحوم حاج اسماعيل خيلي ناراحتي مي‌كرده. 🌙پدرم مي‌گويد: حاجي بگذار كارشان را بكنند و زودتر خلاص بشويم و برويم! حاج اسماعيل داد مي‌زند: دارند ما را مي‌كشند. تو عجب دل سختي داري. فكر مي‌كني ما برگشتي هم داريم؟ پدرم مي‌گويد: چه داد بزني، چه نزني، راه برگشتي نيست! آنها را كه به چوب مي‌بندند، حاج اسماعيل رضايي فرياد مي‌زند: چشم‌هاي مرا ببنديد، من نمي‌توانم بدون چشم‌بند تحمل كنم! يك دستمال ابريشمي در جيب پدر من بود. آن را بيرون مي‌آورند و از وسط پاره مي‌كنند. يك قسمت را روي چشم پدرم و قسمت ديگر را روي چشم حاج اسماعيل مي‌بندند و مراسم اعدام انجام مي‌شود و تير خلاص را مي‌زنند... ادامه دارد منبع: http://ebratmuseum.ir/portal/Home/ -------------- http://www.jahannews.com/news/563339/ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @shahidfaryadras