ادامه.... هان ای مردم!کور كورانه از نور حقّ به يك سوى خيمه نزنيد و خويشتن را در وادى ضلالت و باطل نيفكنيد، همانا صخر بن قيس يعنى احنف در يوم جمل از ركاب اميرالمؤ منين تقاعد ورزيد و شما را آلايش خذلان داد، اكنون آن آلودگى را به نصرت پسر رسول خدا بشوئيد. سوگند به خداى كه هر كه از نصرت آن حضرت مسامحت آغازد خداوند او را در چاه مذلّت اندازد و ذلّت او در عترت و عشيرت او به وراثت سرايت كند و اينك من زره مبارزت در بر كرده ام و جوشن مشاجرت بر خود پوشيده ام ، و بدانيد آن كس كه كشته نشود هم سرانجام جان دهد و آن كس كه از مرگ بگريزد عاقبت به چنگ او گرفتار آيد، خداوند شما را رحمت كند مرا پاسخ دهيد و جواب نيكو در ميان آريد. نخست بنوحنظله بانگ برداشتند و گفتند: يا ابا خالد! ما خدنگهاى كنايه توئيم و رزم آزمودگان عشيرت توئيم اگر ما از كمان گشاد دهى بر نشان زنيم و اگر بر قتال فرمائى نصرت كنيم چون به درياى آتش زنى واپس نمانيم ، و چند كه سيلاب بلا بر تو روى كند روى نگردانيم با شمشيرهاى خود به نصرت تو بپردازيم و جان و تن را در پيش تو سپر سازيم . آنگاه بنوسعد بن يزيد ندا در دادند كه يا ابا خالد! ما هيچ چيز را مبغوضتر از مخالفت تو ندانيم و بيرون تو گام نزنيم ، همانا صخر بن قيس ما را به ترك قتال ماءمور ساخت و هنر ما در ما مستور ماند، اكنون ما را لحظه اى مهلت ده تا با يكديگر مشاورت كنيم پس از آن صورت حال را به عرض رسانيم . از پس ايشان بنو عامر بن تميم آغاز سخن كردند و گفتند:يا ابا خالد! ما فرزندان پدران توئيم و خويشان و هم سوگندان توئيم ، ما خشنود نگرديم از آنچه كه تورا به غضب آرد و ما رحل اقامت نيفكنيم آنجا كه ميل تو روى به كوچ و سفر آورد دعوت ترا حاضر اجابتيم و فرمان ترا ساخته اطاعتيم . ابو خالد گفت : اى بنو سعد! اگر گفتار شما با كردار شما راست آيد خداوند همواره شما را محفوظ دارد و به نصرت خود محفوظ فرمايد. ابو خالد چون برمكنون خاطر آن جماعت اطّلاع يافت نامه اى براى جناب امام حسين بدين منوال نوشت : بسم اللّه الرّحمن الرّحيم امّا بعد؛ پس به تحقيق كه نامه شما به من رسيد و بر مضمون آن آگهى يافتم و دانستم كه مرا به سوى اطاعت خود خواندى و به يارى خويش طلب فرمودى ، همانا خداوند تعالى خالى نگذارد جهان را از عالمى كه كار به نيكوئى كند و دليلى كه به راه رشاد هدايت فرمايد و شما حجّت خدائيد بر خلق ، و امان و امانت او در روى زمين ، و شما شاخه هاى زيتونه احمديّه ايد و آن درخت را اصل رسول خدا و فرع شمائيداكنون به فال نيك به سوى ما سفر كن كه من گردن بنى تميم را در خدمت تو خاضع داشتم و چنان در طاعت و متابعت تو شايق گماشتم كه شتر تشنه مرآبگاه را، و قلاّده طاعت تورا در گردن بنى سعد انداختم و گردن ايشان را براى خدمت تو نرم و ذليل ساختم و به زلال نصيحت ساحت ايشان را كه آلايش تقاعد و توانى در خدمت داشت بشستم و پاك و صافى ساختم . چون اين نامه به حضرت حسين (ع) رسيد فرمود: خداوند در روز دهشت ايمن دارد و در روز تشنه كامى سيراب فرمايد. امّا چون نامه امام حسين (ع)به منذربن جارود رسيد بترسيد كه مبادا اين مكاتبت از مكيدتهاى عبيداللّه بن زياد باشد و همى خواهد انديشه هاى مردم را باز داند و هر كس را به كيفر عمل خود رساند و دختر منذر كه (بحريّه ) نام داشت نيز در حباله نكاح عبيداللّه بود، لاجرم منذر آن مكتوب را با رسول آن حضرت به نزد ابن زياد آورد و چون ابن زياد آن مكتوب را قرائت كرد امر كرد كه رسول آن حضرت را گردن زدند و بعضى گفته اند كه به داركشيد. و اين رسول همان ابو رزين سليمان مولاى آن حضرت بوده كه جلالت شاءنش بسيار بلكه شيخ ما در كتاب (لؤ لؤ و مرجان ) به مراتب عديده رتبه او را از هانى بن عروه مقدم گرفته و چون ابن زياد از قتل او بپرداخت بالاى منبر رفت و مردم بصره را به تهديد و تهويل تنبيهى بليغ نمود و برادرش عثمان بن زياد را جاى خود گذاشت و خود به جانب كوفه شتافت . و بالجمله مردم بصره وقتى تجهيز لشكر كردند كه در كربلا به نصرت امام حسين (ع) حاضر شوند ايشان را آگهى رسيد كه آن حضرت را شهيد كردند، لاجرم بار بگشودند و به مصيبت و سوگوارى بنشستند. @shahidfaryadras