💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐✍خاطرات همسر شهید قسمت:11 🌹آرزویش از روز اول جنگ، شهادت بود. همیشه از من می خواست برای شهادتش دعا کنم، من می گفتم: ان شاءالله، اما بعد از ۱۲۰ سال؛ باید پسرها را داماد کنی؛ حالا حالاها کار داریم. 🌹به خصوص آن پنج شنبه آخر از من خواست وقتی امامزاده صالح (علیه السلام) رفتم، دعا کنم که او به شهادت برسد. همان عصر پنج شنبه آخر رفتم زیارت و در آنجا دعا کردم که خداوند شهادت خانوادگی را نصیب ما کند. درست دو روز پس از آن بود که حادثه شهادت ایشان پیش آمد. شهادت، آرزوی همسرم بود. همه وجود او صرف خدمت به انقلاب و کشور شد. 🌹خواب دیده بود یکی از دوستان شهیدش آمده و او را با خود برده است. از شبی که این خواب را دیده بود تا آن روز صبح که آرام و راحت روی صندلی ماشین نشسته بود، کمتر از یک ماه فاصله نشد که به آرزوی دیرینه اش رسید. 🌹 قبل از شهادتش بارها و بارها به من گفته بود برای شهادت من دعا کن، ولی آن روزهای آخر خیلی جدی تر این حرف را می زد. من ناراحت می شدم. می گفتم: « حرف دیگری پیدا نمی کنید بگوئید؟» 🌹آخرین بار گفت:« نه خانم، من می دانم همین روزها شهید می شوم. خواب دیده ام که یکی از دوستان شهیدم آمده و دست مرا گرفته که با خودش ببرد. من همه اش به تو نگاه می کردم، به بچه ها. شماها گریه می کردید و من نمی توانستم بروم. خانم، شما باید راضی باشید که من شهید بشوم. » انگار داشتند جانم را از توی بدنم می کشیدند بیرون. مستأصل نگاهش کردم. گفت: « خانم! شما را به خدا رضایت بدهید. » ساکت بودم. گفت: «خانم شما را به فاطمه زهرا(سلام الله علیها) قسم، بگوئید که راضی هستید. » ساکت بودم. اشک تا پشت پلک هایم آمده بود، اما نمی ریخت. گفت: « عفت؟» یکدفعه قلبم آرام شد. گفتم: «باشد من راضی ام. » یک هفته بعد علی شهید شد. خودم رضایت داده بودم که شهید بشود، ولی اصلاً فکر نمی کردم این طور با نامردی او را بزنند... ادامه دارد منبع: http://www.hamsaranekhoob.ir/index.php/component/tags/tag/655-2017-11-08-12-54-13 ------------------------ http://s-delha.blogfa.com/post-57.aspx ------------------------ http://kaums.ac.ir/Default.aspx?PageID=457&NewsID=1632 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @shahidfaryadras