یکی از نیروها آمده پیش سید احمد، سید وقتی دید پوتینش پاره است. پوتینش را در آورد و به او داد.
رزمنده زیر بار نمیرفت و احمد اصرار داشت که من فرمانده تو هستم و فردا یک جفت نو میتوانم برای خودم تهیه کنم.
وقتی دشمن پاتک کرد، ما سریع خودمان را به محل درگیری رساندیم. در همان حال چشمم به سیداحمد افتاد. هنوز پا برهنه بود. روی آسفالت داغ و بیابان پر از خار و خاشاک به نیروهایش رسیدگی میکرد.
بدون پوتین، بدون کلاه ...
#شهید_سید_احمد_هاشمی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/shahidgholamhosseinakbari