🌸🍃 🌸🍃 🌸🍃 🌸🍃 روز ها از پی هم میگذشتند و حورا باز هم همان دختر مظلوم و بی گناهی شده بود که این بار بیشتر به او آزار می رساندند.😔😔 علاوه بر مریم خانم، مونا هم اضافه شده بود و به او طعنه میزد یا برای کار هایش حورا را جلو می انداخت.😓😓 مدتی بود که حورا از مهرزاد خبری نداشت و او را نمی دید اما..اما نمی دانست هر روز مهرزاد دم دار دانشگاه انتظار او را می کشد. مشغول درس خواندن برای آخرین امتحانش بود که باز صدای مونا بلند شد. _مامان چرا مانتو سفیدم اتو نداره؟ حالا من با چی برم دانشگاه؟😒😒 حورا لبخند کوچکی زد و با خود گفت:دانشگاه؟؟ چند ماهه به بهانه دانشگاه جاهای دیگه میره.😏😏 _باز این حورا اتو نکرده لباسا رو.😡😡 حورا..حورا.. حورا..😠😠 همه تقصیر ها گردن حورا بود. اصلا کاش به دنیا نمی آمد و این همه سختی و ذلت نمیدید. در اتاق باز شد و مونا با عصبانیت وارد شد.🚪 _باز نشستی داری درس میخونی؟📖 چی بهت میرسه با این همه درس خوندن؟پاشو یکم کمک حال باش نمی بینی مامان چقدر کار داره.😠😠 تو یکم کمک کن منم که همش دانشگاهم. حورا لبش را به دندان گرفت و با خود زمزمه کرد:کلاس پیلاتس و شنیون مو و کاشت ناخنم شد کار؟😳😳 _چی گفتی؟😠😠 _هیچی..😏😏 مانتو چروکش را پرت کرد طرف حورا و گفت:تمیز اتوش کن. اونم زود کار دارم می خوام برم.😤😤 مونا که رفت حورا چشمش به ساعت اتاقش افتاد.ساعت۵بعد از ظهر کلاس کجا بود؟ اتو کوچکش را از کمد درآورد و مانتو مونا را اتو کرد. به چوب لباسی آویخت و گذاشت سر جالباسی. دوباره کتابش را به دست گرفت و آرزو کرد دیگر کسی مزاحمش نشود چون امتحان سختی بود.📖📖 امتحان روز بعدش را به خوبی داد اما حس برگشتن به خانه را نداشت. خواست به هدی پیشنهاد بیرون رفتن بدهد که او را پیدا نکرد. بنابراین بی هدف در خیابان راه افتاد تا اینکه به پارک کوچکی رسید.⛲️ تصمیم گرفت کمی در آنجا بماند تا وقت بگذرد. می دانست که وقتی برسد خانه توبیخ می شود اما برایش دیگر مهم نبود. پسر بچه کوچکی در آنجا بود که اصرار داشت حورا از او چیزی بخرد.🙂🙂 _خانم یه فال بخر.. جورابای قشنگی دارم..آدامسم دارم خانم.🤗🤗 _بیا عزیزم یه فال بده بهم. بزار ببینم آیندم چی می شه هرچند امیدی بهش ندارم.☺️☺️ _خاله شما که خیلی خوشگلی، تازشم چادری هستی خدا دوست داره‌.😍😍 _ممنون گلم بیا کنارم بشین.🤗🤗 پسرک کنار حورا نشست و فالی که مرغ عشق روی شانه اش برداشته بود را به دست حورا داد. _ایشالله که خوب باشه خاله جون.😍😍 حورا آرام او را باز کرد و خواند... 🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🍃🍃🍃 🍃🍃🍃