رمان بچه مثبت
#پارت_۳۰
#رمان
.
متین :
خب مبارک باشه .
ریحان:
ای خدا ببین چه طوری زد تو پرم .
چیزه٬ یعنی من ..... من دوستشون ندارم.
متین:
خب امیدوارم به کسی که علاقه دارین برسین .
ریحان:(افکار)
من حرفی ندارم . با این احساسات.
متین:
صورت حساب و دیدم و پول قهوه و شکلات داغ و حساب کردم و سرم و انداختم زیر و به دختره گفتم :
بهتره بریم پیش بقیه .
ریحان:
بدون حرف بلند شدم و دنبالش راه افتادم . فقط گفتم:
بابت شکلات داغ هم مچکرم .
متین:
اروم سر موتکون دادم . دلم می خواست زود تر از کافه بزنم بیرون .
ریحان:
هنوز از در خارج نشده بودم که یه پسر اومد طرفم و گفت:
- کجا خانومی؟
ریحان:
زیر لب چند تا فحش ( من معذرت میخوام) بهش دادم و رفتم سمت ماین که در و برام با دست نگه داشته بود .
مزاحم:
ببین خانوم با ادب . من رامتینم . اینم شماره ام.
ریحان:
به کارتی که جلوم گرفته بود نگاه کردم و یه اخم غلیظی کردم و گفتم برین تا داد و بی داد راه ننداختم.
ریحان:
مزاحم میخواست چیزی بگه که صدای متین رشته کلامش و پاره کرد .
متین:
چیزی شده؟
.
من با خوشحالی به متین نگاه مردم و پسره با استرس....
✍ادامه دارد✍
نویسنده: الف ستاری
.
#بچه_مثبت
@shahidhojajjy