رمان بچه مثبت
#پارت_نود_هشت
.
ریحان:
کنار مامان متین نشستم مامانش آنقدر مهربون و خانم بود که تو دلم صد بار حسرت خوردم. کاش مادری مثل اون داشتم.
مادرش برام پرتقال پوست گرفت و بهم داد و بعد چنان با محبت بهم خیره شد که بی اختیار بغض کردم. انگار مائده از بغضن با خبر شد.
مائده با خنده:
وای ریحانه فردا خونهٔ متین اینا سمنو پزونه تو هم باید بیای.
ریحان:
اما آخه.....
متین:
مائده جان خانم احمدی(ریحان) اصلا تو این مراسما بهشون خوش نمیگذره پس اصرار نکن.😒😏
افکار ریحان:
من منظورم این نبود . متین چی فکر کرده بود. ای خدا مگه منم انسان نیستم پس چرا با من اینطوری رفتار میکنن. خدا اون از خانوادم اینم از متین. همه داغونم کنید.
مامان متین:
ریحانه جان شما بیا قول میدم خوش بگذره.حتما بیای خب.
ریحان:
چشم.
ریحان:
شام و در فضای دوستانه ای خوردیم . خیلی خوب بود خانواده خوبی بودن باهم مهربون بودن.
رفتیم با مائده آشپزخانه . متین هم داشت سفره و جمع میکرد.
ریحان:
وای مائده غذات خیلی خوب بود . فکر نمی کردم دخاری از نسل من هم اینطوری غذا درست کنه.
پوزخند صدا دار متین رفت دقیقا رو اعصابم. برگشتم و به متین گفتم:
مشکلیه؟
متین یکم خودش و جمع کرد و گفت:
نه . چطور مگه؟
ریحان:
هیچی همین جوری.
........
✍ادامه دارد✍
نویسنده: الف ستاری
تایپ: گمنام.
..
@shahidhojajjy
@shahidhojajjy