.ایشان همیشه میگفتند من یقین دارم تا شما دل نکنید من شهید نمی شوم.
ایشون سوریه بودند و ما میخواستیم با پسرم به مشهد بریم تماس گرفتند بهشون گفتم ما عازم مشهد هستیم
فورا گفتند به یک شرط پرسیدم چه شرطی گفتند به این شرط که از من دل بکنی
گفتم :وای باز شروع کردی آقای نبی لو.یعنی اگر دل نکنم اجازه نمی دهید بروم مشهد.
گفت:به والله قسم راضی نیستم مگر با این شرط.
من با خنده گفتم حالا اجازه بده برویم تا بعد.
در راه مشهد بسیار با خودم کلنجار رفتم،یعنی من مانع شهید شدن ایشان هستم ،مگر همچنین چیزی می شود. یعنی همه ی همسران شهداء دل کندند....
وقتی به مشهد رسیدیم ،نمی دانم چرا،وقتی ضریح آقا را دیدم یک دفعه زیر گریه زدم و گفتم :یا امام رضا(ع)اگرواقعا فیضی که آقای نبی لو از آن صحبت می کند من مانعش هستم به جان جوادت من از او دل کندم.
در دارالشکر دو بار نماز یس و الرحمن را به نیت شهادتش خواندم و گفتم خدایا فقط صبرش را به من بده.
در رواق امام خمینی(ره) نشسته بودیم،زنگ زد و احوال پرسی کرد و
گفت:خانم چکار کردی ؟
گفتم: دیگه اگر شهید نشوی تقصیر خودت است .به من هیچ ربطی ندارد.
گفت:چرا؟
گفتم:شما گفتی دل بکن.امام رضا(ع)شاهد است که من به جان جوادش از شما دل کندم.
ان قدر خوشحال شد و ان قدر تشکر کرد و من در دلم می خندیدم که چقدر ساده است . حالا فکر می کند که من دل کندم ایشان شهید می شود.من تصورم این جور بود وای خدا باورش شده که من دل کندم شهید میشود.
بین دل کندن من و شهادت آقای نبی لو چهار روز طول کشید.
راوی ،همسر بزرگوار شهید🌹
@sardaraneashgh