داوطلب شده بود؛ به او گفتند: «به تو اسلحه نمی‌دهیم‌ها» بهنام هم ابرو بالا انداخت و گفت: «ندهید خودم نارنجک دارم.» با همان نارنجک دخل یک جاسوس نفوذی را آورد. شهر دست عراقی‌ها افتاده بود. در هر خانه چند عراقی پیدا می‌شد که کمین کرده بودند یا داشتند استراحت می‌کردند. خودش را خاکی می‌کرد. موهایش را آشفته می‌کرد و گریه‌کنان می‌گشت خانه‌هایی را که پر از عراقی بود به‌خاطر می‌سپرد. عراقی‌ها هم با یک بچه خاکی نق نقو کاری نداشتند. گاه می‌رفت داخل خانه‌ها پیش عراقی‌ها می‌نشست مثل کرولال‌ها از غفلت عراقی‌ها استفاده می‌کرد و خشاب و فشنگ و کنسرو برمی‌داشت خمپاره‌ها امان شهر را بریده بودند و درگیری در خیابان آرش شدت گرفته بود. مثل همیشه بهنام سر رسید، اما نارحتی بچه‌ها دیگر تأثیری نداشت؛ او کار خودش را می‌کرد. کنار مدرسه امیر معزی (شهید آلبو غبیش) اوضاع خیلی سخت شده بود؛ ناگهان بچه‌ها متوجه شدند که بهنام گوشه‌ای افتاده است و از سر و سینه‌اش خون می‌جوشید. پیراهن آبی و چهار خونه بهنام غرق خون شده بود. چند روز قبل از سقوط خرمشهر، شیر بچه دلاور خوزستانی بالاخره در ۲۸/مهر/۱۳۵۹ پر کشید و امروز آشیانه بهنام، این کبوتر خونین بال، در قطعه شهدای کلگه شهرستان مسجد سلیمان شهر آبا و اجدادش مدفون است. 🌹شهید_بهنام_محمدی @sardaraneashgh