_ همون روزی که الکی، بیخود و بیجهت گفتی نه؛ فهمیدم که زیر سرت بلندِ که منو نمیخوای. فهمیدم حواست پیش کس دیگس که بیخود و بی جهت به منی که هیچ ایرادی ندارم داری میگی نه.
نگاه تحقیرآمیزی به همسرم انداخت و گفت
_من رو فروختی به این!
اشاره به ماشینش کرد و گفت
_صد برابر از این ماشین بهتر برات میخریدم این چی داره که باهاش رفاقت میکنی ولی با من ازدواج نکردی؟
همسرم قدمی سمتش برداشت. ناخواسته بازوش رو گرفتم نگاهش که روی دستم ثابت مونده بود رو تا چشم هام بالا آورد. سوییچش روگرفت سمتم و دستوری گفت
_ بشین تو ماشین
_ خواهش می کنم. براتون توضیح میدم دچار سوءتفاهم شده!
ابروهاش رو بالا دادو تاکیدی شمرده شمرده گفت
_ گفتم بشین تو ماشین.
جلوی لحن و نگاهش کم آوردم و سوییچ گرفتم اما از جام تکون نخوردم.
https://eitaa.com/joinchat/1734934546C9ef95d0bac