۱ زمانی که بچه بودم یه دوستی داشتم به نام منیژه، به معنای واقعی کلمه زشت بود جوری که خودش هم قبول داشت و پدر و مادرش همیشه غصه میخوردن، منیژه در عوض زشت بودنش خیلی دختر خوش صحبت و خوش برخوردی بود جوری که اگر آدم ساعت ها پای حرف زدنش مینشست باز هم سیر نمیشد یکی از اقوامشون اومد خواستگاری ش همزمان با هم ازدواج کردیم من از لحاظ زیبایی خیلی بهتر بودم ولی دوستیم با خدیجه رو ادامه میدادم چند ماه بعد از عروسی خدیجه بهم گفت که شوهرش گذاشته و رفته ازش پرسیدم یعنی چی رفته گفت هیچی یه روز زنگ زد به من گفت من تورو دوست دارم ولی هرکاری می کنم با قیافت نمیتونم کنار بیام و دیگه نیومد، رفت و آمد کمی با منیژه داشتم بعد از این که شوهرش رفت منیژه باردار بود به کسی نگفت تا بالاخره بچه اش هم بعد از ۹ ماه سختی به دنیا اومد تو این مدت منیژه با پولی که پس انداز شوهرش بود و مقداری پول که تو خونشون بود و طلاهایی که داشت زندگی کرد ❌کپی حرام ⛔️