#خیانت ۳
دست دلباز و خوش برخورد بود بعضی وقتا که حوصلم سر میرفت اصرار میکرد چند روزی برم پیش خانوادم ولی دلم نمی اومد مسعود تنها بزارم اصرارش بی فایده بود ولی خوشحال بودم ازینکه همسر با درکی دارم.
سوسن نسرین دو خانم واحد کناریمون بودن که رفته رفته باهم سلام علیک پیدا کردیم هر چند که مسعود تمایل زیادی از رفت آمد با کسی نداشت اما برای رفع دلتنگی هم که بود هر از گاهی دور از چشم مسعود به خونه اونها میرفتم بعضی وقتا هم دم در هم صحبت میشدیم.
آخر هفته بود مسعود پیشنهاد داد دو روزم مرخصی بگیره راهی کرمان بشیم مادرم قرار بود آش پشت پا برای برادرم بپزه. ی هفته از سربازیش گذشته بود ، مادرم اصرار میکرد که کرمان بمونیم .مرخصی مسعود تموم شد تنهایی راهی جنوب شد.
#ادامه_دارد
❌
کپی حرام ⛔️