۳ خواهرشوهرمم گفت که ما خواستیم داداشم بچه دار بشه و حسرت نمونه به دلش از طرفیم‌ باید مراقب باشیم زیر دست خودم بزرگ بشه ی خوب بار بیاد منم جوابشو دادم گفتم من خودم ازدواج کردم یه بچه به دنیا اوردم که زندگیم کامل بشه خدا اگر خواست ی دخترم بهم بده که زندگیم کامل شه اگر دلت خیلی بچه میخواد تولم شوهر کن ی زندگی داشته باشی که نیافتی تو زندگی من برای بچه داری، با مادرشوهرم هر دو جوری افتادن به جونم و کتکم زدن که نمیتونستم راه برم و بدنم حسابی درد میکرد غروب شوهرم اومد خونه و حالمو دید وقتی براش گفتم که چی شد و منو زدن به جای اینکه به مادرش بگه چرا این کارو کردید کلی منو سرزنش کرد و ی کتک مفصل هم بهم زد خیلی دلم گرفت و دلم شکست اما زورم به کسی نمیرسید چند روزی گذشت مادرشوهرم گفت میخواد بره شمال برای گردش و وقتی که رفتن خبر رسید ماشین تصادف خیلی بدی کرده که مادرشوهرم فوت شده