۱ اونزمان که من دانشجو بودم خواهرم کلاس دوم دبیرستان بود. من اصلا اهل دوست پسر و ارتباط با جنس مخالف نبودم اما خواهرم دوست پسر داشت و حتی بهش قول ازدواج هم داده بود دوست پسر خواهرم که اومد خاستکاریش اول بابام راضی نبود اخه پسره ادم خوبی نبود و خونواده ی درستی هم نداشت هربار که مصطفی مادرش رو میفرستاد خونمون بابا و مامانم من رو بهونه میکردند و میگفتند تا خواهر بزرگترش ازدواج نکنه سوسن رو شوهر نمیدیم ...از اون زمان به بعد سوسن بامن خیلی دشمن شد و مدام میگفت وجود تو مزاحم اینده و خوشبختی منه... یبار با گریه به مامانم گفتم وقتی بجای حرف حق به خاستگار سوسن میگین چون سمانه بزرگتره با ازدواج سوسن موافقت نمیکنیم ادامه دارد... کپی حرام