۱ برادرم به واسطه شغلش از جنوب محل منتقل شد به یه شهر دیگه مجبور شد نقل مکان کنه اما همسرش و زن و بچه‌اش رو نبرد خیلی دلواپسش بودیم بالاخره یه مرد بود و داشت می‌رفت شهر غریب، شهری که هیچکس رو حتی نداشتیم که هواش رو داشته باشه هر چقدر به برادرم اصرار کردیم که زن و بچه م با خودت ببر برادرم قبول نکرد و گفت خودم باید تنهایی برم لحظه آخر که می‌خواست خداحافظی کنه مامانم بهش گفت یادت نره که ماها طایفه‌ای هستیم می‌دونی که اگر یه روزی اگر به زنت خیانت کنی باید با خونمون پاسخ بدیم تا از ما نکشن ول نمی‌کنن. برادرم خیلی خونسرد گفت آره مامان می‌دونم نگران من نباش و خیالت راحت باشه من عاشق زنمم. مادرمم پیشونیش رو بوسید و گفت من تو رو از خدا می‌خوام فقط تنها کاری که ازت می‌خوام بکنی اینه که پات رو کج نذاری. زن داداشم موقع خداحافظی خیلی بی‌تابی می‌کرد و ناراحت بود انقدر که از شدت گریه نتونست حرف بزنه دلم براش می‌سوخت بالاخره دوری از شوهر خیلی سخته ادامه دارد کپی حرام