۲ اما این بار در مقابلم وایساد و گفت حق نداری این کارو انجام بدی بهش گفتم زهرا بزار بکاریم شاید به یه جایی رسیدیم ولی زهرا رو بهم با اخم گفت دهنتو ببند خسته شدم چند ساله دارم باهات می‌سازم چند ساله هر کاری که می‌کنی دارم حمایتت می‌کنم منم دلم می‌خواد مثل بقیه آدما یه زندگی معمولی داشته باشیم تو دست به هرچی می‌زنی خراب میشه این همه آدم دارن کشاورزی می‌کنن و زندگیاشون درسته ولی من بدبختو ببین چند ساله دارم با تو توی فقر کنار میام و به هیچی نرسیدیم حقیقتاً حق با زهرا بود و خودمم می‌دونستم که دارم اشتباه می‌کنم ولی چاره‌ای نداشتم هیچ حرفه‌ای جز کشاورزی بلد نبودم و مجبور بودم به هر قیمتی شغلمو حفظ کنم با وجود مخالفت‌های زهرا شروع کردم به ساخت به کاشت بذرهای تخمه همسرم با اینکه مخالف بود اما کمکم می‌کرد و تنهام نذاشت ادامه دارد کپی حرام