2 شوهر خالم گفت بهشون بگو برای خواستگاری تشریف بیارن انشالله هرچی که خیره... شاید قسمت حنانه هم همین باشه. با خوشحالی زنگ زدم به خانواده شوهرم و گفتم که خالم اینا موافقت کردن می‌تونید تشریف بیارین برای خواستگاری قرار بر این شد که آخر هفته مراسم خواستگاری را برگزار کنیم. بعد از اینکه حنانه و طاها با هم حرف زدن قرار شد اگه هر دو طرف موافق بودن برای مراسم نامزدی و مهریه و بقیه کارا حرف بزنن . حنانه و طاها با هم نامزدی کردند . دوران نامزدی خیلی با هم رفت و آمد داشتیم. طاها، حنانه رو خیلی دوست داشت و در کنار هم خوشبخت بودن. البته طاها و طاهر هر دو پسرای خوبی بودند و چون مادرشون زن مهربونی بود همیشه پسراشو نصیحت می‌کرد که هوای زناشون رو داشته باشند به همین خاطر ما هم در کنار شوهرامون احساس خوشبختی می‌کرد. ادامه‌دارد. کپی حرام.