#شهیدیدرفکهبهنامشهیدمصطفیعبدلی
به مامانم گفت: خاله امروز که جنگ تموم بشه گور پدر سربازی هم صلوات، من سربازی رو رها میکنم و میام، اگه اینا منو همینجوری میبردن به جبهه من اصلاً سربازی نمی رفتم. فردای اونروز مصطفی رفت در تهران پل چوبی و ثبت نام کرد برای خدمت سربازی خیلی زود جوابش اومد، روزی که میخواست اعزام بشه با همه فامیل خدا حافظی کرد. یه خانمی به خالهم گفته بود امالبنین خانم الان که توی کشور جنگ هست نگذار مصطفی بره سربازی یه وقت یه طوریش میشه. خالهم در جوابش گفته بود انشاالله که همه رزمندهها به سلامت برگردند به خونههاشون بچه منم به سلامت برگرده. در ضمن پسرمن هدفش از سربازی رفتن اینه که بره جبهه بجنگه، اگرم شهید شد فدای یک تار موی حضرت علی اکبر امام حسین، مصطفی دوره آموزشیش رو در شهر قوچان، مشهد گذروند. مصطفی گفت_زمان تقسیم بندی برای خدمت افتادم شهر مشهد. به همراه سه چهار تا از هم دورهایهام، رفتیم پیش فرمانده. گفتیم ما اومدیم آموزش ببینیم بریم جبهه بجنگیم نیومدیم اینجا که بخوریم و بخوابیم. فرمانده هم عصبانی شد، و رو به سرباز داد زد_ اینها رو از اتاق من بنداز بیرون، اینجا ما هستیم که میگیم کی کجا باشه کی کجا نباشه نه اینکه شماها بیاید اینجا به ما دستور بدید، (مصطفی هم، هیکل درشتی داشت و قدش بلند بود و هم بسیار جسور و نترس بود). ادامه داد خواستم وارد اتاق فرمانده بشم که چپ و راست کنم، که...
ادامه دارد...
کپی حرام⛔️