بجنگید و دشمن رو از خاک کشورمون بیرون کنید، بجای گریه بنشینید دعا کنید که رزمندگان زودتر پیروز شن، و به خونواده هاشون برگردن، مادربزرگم و مامانم و خاله م به همدیگه نگاه کردن اشک هاشون رو پاک کردن، من از داشتن این همه روحیه مونده بودم. خاله ام گفت-- خوب شد اومدید، بلند شید با هم بریم خونه همسایه من پسرش شهید شده. اسمش رسول بوده، پنج تایی راه افتادیم اومدیم خونه مادر رسول (بعد از شهادت پسرش به مادر رسول نام گرفت) وقتی رسیدیم خونه ی این مادر شهید دیدم مردم به سجده رفتن و مشغول خوندن قسمت سجده زیارت عاشورا هستن. ذکر سجده زیارت عاشورا که تمـوم شد همه سر از سجده برداشتن.
خانمی که بالای مجلس نشسته.تا چشمش به ما افتاد گفت-- همتون خوش اومدید. قدم به چشمهای من گذاشتید. آمده اید همنشینی رسول من با حضرت علی اکبر امام حسین رو بهم تبریک بگید، از همتون ممنونم. به غیر از خاله م (مادر مصطفی) هیچ کدوم نتونستیم طاقت بیاریم و زیدیم زیر گریه. مادر رسول گفت-- به همه اعلام کردم کسی حق نداره به من تسلیت بگه باید بهم تبریک بگید. رسول، پسرم امانت خدا دست من بود، الانم خودش امانتیش رو پس گرفته. بعدم شروع کرد به خوندن نوحه--
ای برادر که در سنگری تو، این سر غرق خون حسین است، پیرو مکتب رهبری تو، این سر غرق خون حسین است، همه خانم ها با گریه سینه میزدن و تکرار میکردن. ولی مادر رسـول با روحیه بالا نوحه سرایی میکرد...
ادامه دارد...
کپی حرام⛔️