پسر من تقریبا ده روز پیش رفت بود راهیان نور. اتفاقا برده بودنشون فکه بهش گفتم: امیرحسین اونجا رفتی یاد کن از مصطفی چون مصطفی در فکه به شهادت رسید. وقتی برگشت گفت: مامان خدا شاهده یک قسمتی از فکه همش حس می کردم مصطفی کنار دستم و یا پشت سرمه برمی گشتم که ببینمش ولی نبود. من اونجا همش مصطفی رو حس می کردم. اما از اون قسمت فکه که دور می شدیم دیگه مصطفی رو حس نمی کردم. بهش گفتم احتمالا همون قسمت محل شهادت مصطفی بوده. روحشون شاد و یادشون پررهرو باد🌷 عزیزان یک صحبتی با شما دارم اول اینکه خیلی ممنون لطف کردید که این داستان رو خوندید و تا الان تا با من نویسنده همراه بودید اجر همتون با شهدا. بنده در این ساعت از ماه مبارک رمضان از صمیم قلبم از خداوند آرزو می‌کنم که هر حاجتی دارید به حق این شهدای عزیز حاجت روا شید🤲 مطلب بعدی اینکه گاهاً بعضی از مردم میگن داستان شهدا رو که می‌خونید یا عکس و فیلم هاشون رو میبینید افسرده میشید. این یک دروغ محضه اصلاً اینطوری نیست ما سالهاست که داریم برای شهدای کربلا گریه می‌کنیم ولی همیشه روحییه ای شاد داریم. اتفاقا افرادی که از اهل بیت و شهدا فاصله گرفتند افسرده هستند. اکثریتشون با قرص خواب میخوابند. . پس با ما همراه باشید برای خوندن زندگی شهدای عزیز❤️ داستان بعدی که میخوام بنویسم از زبان همسر شهید فردین فشی از خطه سرسبز و مردمان شجاع کرود در کنگاور از استان کرمانشاه هست. این داستان خیلی شیرین، همراه با عاشقانه های پاک میباشد. التماس دعا یا علی🙏🌹 ادامه👇👇