. و کاری که حس میکردم مهمتره انجام میدادم.
دیگه همسرمو توی جمع اقا صدا میکردم همه ی توجه و احترامم رو خرج همسرمو مادرشوهرم میکردم،
حتی همون دونفر هم از اینکه مثل گذشته خدمت بقیه رو نمیکنم بهم غر میزدند و گاهی توی جمع بی احترامی و حتی بی محلی میکردند ولی من چاره ای نداشتم.
خیلی سخت بود روزهای پراسترسی داشتم اما بلخره باید تمومش میکردم.
شوهرم توی خونه بهم بی محلی میکرد حتی چند باز کتکم زد.
اما هربار سکوت میکردم و میگفتم من اشتباه کردم درطول این ده سال زندگی اصلا به خود تو و بچه مون خدمت نکردم میخوام ازین به بعد برای شماها خدمت کنم.
که این حرفمم کمی دروغ بود چون من کلفت همه بودم حتی شوهرمو دخترم.
اما باید بهش میفهموندم که این کم شدن خدماتم نسبت به بقیه ست نه خود اونو
دوخترمون، بالاخره بعد از یه سال همه چی خوب شد.
درسته هنوزم با مادرشوهرم زندگی میکنیم اما دیگه به چشم کلفت بهم نگاه نمیکنند منم دیگه ارج و قرب دارم.
✍پایان
#
#کپی_فوروارد_برای_دوستتون_و_گروها_کانالها_از_داستان_حرام⛔️
🍃┅🦋🍃┅─╮
@shahidma
╰─┅🍃🦋🍃