ناراحت به چشم هاش خیره شدم
_بابا نمیمیری درمانت میکنیم
_بابا من خواب دیدم عموم اومد منو ببره بعد یکی بهش گفت ولش کن چند روز دیگه وقت داره من دارم میمیرم
از حرفهاش ترسیدم و برادر و مادرم و متقاعد کردم که برگردیم شهرستان اوردیمش خودنه مادر بزرگ پدر بزرگم روزای اخر تمام بدنش باد کرده بود کبود بود انگار کتک خورده وقتی به دکتر گفتیم گفت اولین باره که این صحنه رو میبینه، اولش مارو محکوم کرد که شماها کتکش زدید مامانم وقتی کبودی ها رو دید توی فکر فرو رفت یکم نشست کنارش و در گوشش چیزی گفت بابام با همون بیحالیش زار زار گریه کرد و مامانمم از کنارش بلند شد دو قدم فاصله نگرفته بود که بابام فوت کرد من بابام رو بخشیدم بابت بی محبتی هاش اما خوشحالم که این دنیا با اون همه دردی که کشید تقاص ظلمی که کرد رو داد ی روز از مامانم پرسیدم چی در گوشش گفتی
گفت در گوشش گفتم کبودی های بدنت عین وقتی هست که منو میزدی این تقاص توعه منم حلالت کردم راحت بمیر.
✍پایان
#
#کپی_فوروارد_برای_دوستتون_و_گروها_کانالها_از_داستان_حرام⛔️
🍃┅🦋🍃┅─╮
@shahidma
╰─┅🍃🦋🍃