ساسان از جاش بلند شد و عصبی رو کرد به سارا و با لحن تندی گفت
بس کن دیگه تو خودت نمیخوای که خوب بشی انقدر انتقام جلو چشم هات رو گرفته که اجازه نمیدی داروها روت تاثیربگذاره
سارا هم ایستاد رو به ساسان داد زد
_آره دلم میخواد خوب نشم دلم میخواد
با دستش من رو نشون داد
_این رو هم مثل خودم بیچاره کنم بعد خوب بشم
ساسان سری به تاسف تکون داد و گفت
_متاسفم برات که داری از خودت یک هیولا میسازی
سارا پرید تو صورت ساسان و چنگ زد تو صورتش و فریاد زد
آره هیولایم هیولایم، تو را هم میکُشم
ساسان دستهاش رو گرفت و سرش یه هوار زد
_ما مراعاتت رو میکنیم تو پررو شدی و داری از این وضعیت سو استفاده میکنی، بس میکنی یا نه
سارا صداش رو بیشتر برد بالا و داد زد
بس نکنم چه غلطی میکنی
ساسان دستش رو برد بالا و محکم خوابوند تو گوشش و با عصبانیت غرید
_این کارو میکنم
مامانم وایساد روبروی ساسان و سارا زد تو صورتش
_ ای خاک تو سرم چیکار میکنی ساسان خواهرت مریضه
ساسان سر چرخوند سمت مامانم
_شما و بابا با این ترحم های بیجاتون دارید مریضترش میکنید یه دو جا هم جلوش وایسید، مردم قتل میکنن میزنن همدیگه رو میکشن رضایت میدن سارا که اتفاقی براش نیفتاده از بس که تو بابا بیخودی نازشو کشیدین دارید وضعیتش رو بدتر میکنید
سارا که باورش نمیشد که ساسان بهش سیلی بزنه مات زده دستش رو گذاشت روی صورتش و ساکت شد
ساسان برگشت تو چشم هاش خیره شد و دستش رو به نشونه تهدید گرفت جلوش
اگر بس نکنی و ادامه بدی، اگر پیله بگیری به ماهان انقدر اینجا میزنمت که صدای سگ بدی، فهمیدی؟
ادامه دارد...
پایان⛔️
جمعه ها و ایام تعطیل داستان نداریم