_من یه نقشه هایی دارم که اگر درست از آب در بیاد پیداش میکنم
کنجکاو نگاهم کرد
_چه نقشهای؟
سرم رو به نشونه نمیگم انداختم بالا
_تو میگی این کارو نکن گناه داره
_عه ماهان اگرم بگم انجام نده نظر خودم که نیست از احکام شرعی ماست، حالا چه نقشهای داری؟
_صبر کن بعداً میفهمی
اشتباه نکن ماهان به من بگو فکرهامون و بذاریم رو هم ببینیم اگر نقشه تو خوبه انجامش بدیم یا نه
یه نگاهی بهش انداختم
انجام بدیم نه انجام بدم من خودم میخوام انجام بدم
حالا چه اشکال داره اگه منم تونستم بهت کمک کنم
ابرو دادم بالا
تو این کاره نیستی
پس قبول داری که کارت اشتباهه و میخوای انجام بدی
کارم اشتباه نیست کارم درسته من برای خودم دلایلی دارم به خدا میگم خدا هم دلایل منو قبول میکنه
نفس عمیقی کشید
_باشه خودت میدونی ولی هر کجا به کمک احتیاج داشتی من هستم
این حرفش بهم قوت قلب داد لبخندی زدم
_باشه اگه به کمکت احتیاج داشتم بهت میگم
یکی از برادرهای بسیج نزدیک صندلی ما شده دو تا بسته مشما که توش نون و پنیر و خرما بود بهمون داد. اون رفت دو نفر دیگه پشت سرش یکی لیوان دستش بود و یکی هم کتری چایی. چایی مونم گرفتیم و خوردیم. پسری که صندلیش رو داد به من اومد و گفت
ببخشید برادرتون گفت بیا کارت دارم
ناچار از جام بلند شدم و شور افتاد به دلم، یا حسین الان چی میخواد بگه اومدم کنار صندلی ساسان
_کارم داری داداش؟
طلبکارانه با چشمش صندلی کنارش رو نشون داد
بشین
نشستم رو کرد به من
_اینها همه وعده های غذایشون اینجوریه
سر چرخوندم سمتش
_مگه بد بود
هینی کرد
تو به این میگی صبحانه؟
ادامه دارد...
کپی حرام⛔️
جمعه ها و ایام تعطیل داستان نداریم