_حالا اگر اکرم احتیاج به دستشویی داشت باید چیکار کنه؟ فکری کردم و حرفی به ذهنم نرسید اینجاش رو نخونده بودم جواب دادم _نمی‌دونم دوباره یه فکری به ذهنم رسید و گفتم _به مادر جون زنگ بزن بگو ما شام میایم خونتون بعد به بابا بگو شام خونه مادر جون دعوتیم، ما همه میریم خونه مادر جون ساسان و اکرم‌ توی این خونه میمونند،دیگه ما آخر شب میایم صبح هم که بابا میره سر کار مامانم فکری کرد و جواب داد _آره این پیشنهادت خوبیه همون موقع گوشی تلفن رو برداشت زنگ زد به مامانش ، مادر جونم بعد از کلی سلام و احوالپرسی با مامانم گفت _مادر شرایطش رو داری ما شام بیایم خونه شما من یه خورده از نظر روحی به هم ریخته‌ام هر وقت که اینجوری میشم میام خونه شما آروم می‌گیرم مادر جونم جواب داد _آره عزیزم قدمتون سر چشم تشریف بیارید مامانم خداحافظی کرد و زنگ زد به بابام بعد از خوردن چند بوق بابا جواب داد _جانم کاری داری؟ مامانم سلامی کرد و گفت که شام خونه مادر جون دعوت داریم بابامم قبول کرد و مامان ادامه داد _پس من میرم اونجا تو هم مستقیم بیا خونه مادر جون بابا جواب داد _نه صبر کن با هم بریم چون من باید اول دوش بگیرم مامان که تو عمل انجام شده قرار گرفته ابرو داد بالا اما با لحن آرومی به بابام جواب داد _باشه عزیزم می‌مونم خونه تا تو بیای با هم بریم مامان تماس رو قطع کرد و رو کرد به ساسان _از ساعتی که بابات میاد می‌خواد دوش بگیره به اکرم بگو از اتاق نیاد بیرون تا ما بریم و فردا همون کاری که ماهان گفت و انجام بدیم. تو اکرم رو ببر کرج تا من باباتو آماده کنم بیایم تو و اکرم رو بیاریم روزهای تعطیل داستان نداریم