گشتیم، نتوانستیم آن را پیدا کنیم. روز بعد به جستجویش رفتیم اما هیچ اثری ندیدیم. قضیه را با شهید یوسف الهی در میان گذاشتیم. ایشان گفت: کار شما نیست باید حتماً خودم بروم.
- شب بعد به همراه شهید کاظمی رفتند و بعد از مدت کوتاهی دیدیم که آمدند. وقتی برگشتند ریسمان را پیدا کرده بودند. کاری که ما طی چند روز نتوانسته بودیم انجام بدهیم، آنها در یک شب یا بهتر بگویم در چند ساعت انجام دادند.
- نکتهٔ جالب اینجاست که این روحیهٔ ایشان فقط مختص مأموریتهای شناسایی نبود. حتی در کارهای عادی پشت خط نیز خلاق و مبتکر بود. یک بار حدود دویست، سیصد نفر از خانوادههای شهداء برای بازدید از منطقه به مقر لشکر آمده بودند. رسیدگی به آنها و پذیرائی شان کار خیلی مشکلی بود، ما همه مانده بودیم که چه کار کنیم. شهید یوسف الهی مسئولیت خدمات آنها را به عهده گرفت و به کمک شهید هندوزاده کارها را مرتب کرد.
- یادم است که میخواستیم به این خانوادهها چایی بدهیم، اما هرچه امکاناتمان را بررسی کردیم، دیدیم نمیتوانیم که در آن واحد به سیصد نفر یکجا چایی بدهیم. دوباره مشکل را با شهید یوسف الهی در میان گذاشتیم. ایشان آمد و گفت: یک قابلمه بزرگ آب کنید و بگذارید روی اجاق. بعد یک چفیه تمیز و نو از تدارکات گرفت و آورد. آن را شست و یک بسته چای خشک وسط آن خالی کرد. چهار گوشهٔ چفیه را گره زد و آن را داخل قابلمه که آبش جوش آمده بود گذاشت. و به این ترتیب یک قابلمه چایی صاف و تمیز درست کرد که به راحتی برای تمام سیصد نفر کافی بود. «حسین متصدی»
این داستان ادامه دارد...
📚برگرفته از کتاب: «نخل سوخته»
✍🏻نویسنده: به قلم مهدی فراهانی
#کانال_شهدایی_شهیدرحمان_مدادیان
🇮🇷 @shahidmedadian