میشوم نقاش و از رخسار دلبر میکِشم
از کبودی رخ دلدار حیدر میکشم
غنچه ای را میکِشم زخمی به زیر دست و پا
رَد خونی روی بال یک کبوتر میکشم
باغ را لبریز آتش میکشم وقت غروب
باغبان را هم کنار حلقه ی در میکشم
آشیانی میکشم لبریز یاس و نسترن
بعدا ز آن هم چهره ای از یاس پرپر میکشم
رنگ نیلی میزنم بر صفحه ی آلاله ها
مرتضی را آن میان بی یارو یاور میکشم
یک طرف هیزم فراهم بود و مردم حمله ور
یک طرف روی زمین تصویر مادر میکشم
چادر خاکی کشیدم در همین حال و هوا
بعد از آن هم معجری از جنس کوثر میکشم
چادری خاکی شد اما حنجری خونی نشد
از همین جا روی دفتر نقش دیگر میکشم
میروم در گوشه ی گودال و با بغض قلم
خنجری را تشنه ی رگهای حنجر میکشم
حنجری را نامرتب کرده ضرب نیزه ها
در پی این نیزه ها، غمدیده خواهر میکشم
دختری را میکشم مشغول نجوا با پدر
حال او را زخمی و بی تاب و مضطر میکشم
#نــوكـــر_نـوشـــت:
#زهـرا_جـان
افتاده ام به پات، بمان، جان من بمان
رحمی بکن به گریه ی اطفال زار من
#صلي_الله_عليڪ_ياسيدناالمظلوم_ياابا_عبدالله_الحسين
سلام عليكم و رحمة الله ،صبحتون بخير، روزتون معطر بنام
#خامس_آل_عبا
#به_یاد_شهید_مدافع_حرم_احمدغلامی
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
http://eitaa.com/shahidmohammadrezaalvani