(عج) ✍معلم با لبخند به تک تک بچه ها نگاه میکرد و به حرف هایشان گوش میداد که یک دفعه به صندلی رو به رویش چشم دوخت. _راضیه ساکتی!؟ تو میخوای چیکاره بشی؟ راضیه که در حال بازی کردن با جلد کتابش بود، سرش را بالا آورد. نفس عمیفی کشید و به اطرافش نگاه کرد و بعد دو باره به کتابش چشم دوخت. _خانم,من...من دوست دارم یکی از یاران امام زمان(ارواحنافداه) بشم. (برشی از کتاب زیبای راض بابا) @shahidmosavinejad