🌹طنز جبهه😜 (24):👇
(بمناسبت فرا رسیدن هفته بسیج😳)
🌿... نوع شیطنتهای نوجوانان و جوانانی بسیجی که آقا فریبرز😙 جذب مسجد میکرد، با بقیه فرق می کرد.در مسجد خادمی داشتیم به نام میرزا ابوالقاسم که بسیار انسان وارسته و سادهای بود. او بینایی چشمش ضعیف بود. برای همین بارها دیده بودم که آقا فریبرز در نظافت😍 مسجد کمکش میکرد. امّا بچّهها تا میتوانستند 👈 او را سرکار می گذاشتند!
🌿...یک بار بچّهها که از منطقه آمده بودند رفته بودند به سراغ انباری مسجد, دیدند در آنجا یک تابوت وجود دارد. فریبرز به بچّههای مسجد گفت: 👇
من میخوابم توی تابوت و یک پارچه میاندازم روی بدنم😇شما بروید خادم مسجد را بیاورید و بگویید انباری مسجد «جن و روح» داره!🎩
بچّهها رفتند سراغ خادم مسجد و او را به انباری آوردند. حسابی هم او را ترساندند که مواظب باش اینجا…😎
🌿... وقتی میرزا ابوالقاسم با بچّهها به جلوی انباری رسیدند فریبرز داخل تابوت بود شروع کرد به تکان دادن پارچه!😄 اولین نفری که فرار کرد خادم مسجد بود. خلاصه بچّهها حسابی مسجد را ریختند به هم!😔...
یا اینکه یکی دیگر از بچّهها سوسک های مصنوعی و پلاستیکی😈 را توی دست میگرفت و با دیگران دست میداد و سوسک را در دست طرف رها میکرد و …😍 چقدر مردم به خاطر کارهای بچّهها به فریبرز گله میکردند. امّا او با صبر و تحمّل با بچّهها صحبت میکرد؛ و به تربیت تدریجی آنها میپرداخت.😊
🌿...و یا میرفتند مُهرهای مسجد را میگذاشتند روی بخاری!😁 مهرها حسابی داغ میشد. بعد نگاه میکردند که مثلاً فلانی در حال نماز است. به محض اینکه میخواست به سجده برود😳 میرفتند مُهرش را عوض میکردند و …😭
حتی به یاد دارم برخی بچّهها با خودشان ترقه میآوردند، وقتی حواس خادم پرت بود🎩 میانداختند توی بخاری😳 و سریع میرفتند بیرون!😭 شاید هیچ چیز در مسجد سختتر از این نبود که در جلسات بسیج و امنای مسجد،👈فریبرز را به خاطر شیطنت شاگردانش محکوم میکردند.
🌿... ثمرهی زحمات او حالا چندین پزشک، مهندس، روحانی، مدیر و انسان وارسته است که همگی آنها رشد معنوی خود را مدیون تلاشهای آقا فریبرز میدانند.👌 به قول یکی از شاگردان ایشان👈 زحمتی که فریبرز برای ما کشید اگر برای درخت چنار کشیده بود، میوه میداد!🙏
#کتاب_گلخندهای_آسمانی https://chat.whatsapp.com/DBfOUQlaCEXKPQMYfQRhZa