رکز هماهنگ ی و پشتیبانی آتش همه آتش ها را باهم هماهنگ می‌کنم و قول می‌دهم خیلی از جاها را با آتش بگیریم بطوریکه نیاز کمی به نیرو باشد. بعد نیرو برود و آنجا را بگیرد؛ به شرط اینکه دستم را با مهمات پر کنید. حاج قاسم قبول کرد. گفت تو همین کار را بکن من هم کمکت می‌کنم. حاج قاسم وقتی می‌گفت کاری را می‌کنم، واقعا می‌کرد و اگر می‌خواست بگوید نه، صراحتا می‌گفت. بلافاصله مرکز هماهنگی و پشتیبانی آتش یا همان «مهپا» که شما هم آمدی و آنجا را دیدی را تشکیل دادیم و همه آتش‌ها را هماهنگ کردیم.  * حاج قاسم مهماتی که می‌خواستید را چطور تهیه می‌کرد؟ حاج قاسم قدرت زیادی داشت. وقتی اعلام نیاز می‌کردیم، از همان حلب مستقیم به وزیر دفاع در ایران زنگ می‌زد و می‌گفت فلان مهمات را کم داریم و برایمان بفرستید. مهم نبود الان چه ساعتی از شبانه روز است. به گونه‌ای با مسئولین درجه یک کشور صحبت می‌کرد که انگار نیروی تحت امرش هستند. این قدرت فرماندهی حاج قاسم بود. همه هم به حرفش گوش می‌کردند چون هم خودش فرمانده میدانی جمهوری اسلامی بود و هم حضرت آقا محکم از او حمایت می‌کرد و حاج قاسم هم از این حمایت آقا حداکثر استفاده را می‌کرد تا اهداف نظام جمهوری اسلامی ایران را به خوبی در میدان پیاده کند. حضرت آقا فرموده بودند که باید با حداقل زخمی و شهید، بیشترین فتوحات را داشته باشید. حاج قاسم می‌خواست این را در میدان پیاده کند. با همه مشورت می‌کرد که چه کنیم تا خواسته حضرت آقا محقق شود. نظرات را گرفت و در جنوب حلب یک عملیات بزرگ در منطقه «عبطین»، «صباغیه»، «بلاس»، «شغیدله» و «الحاضر» انجام شد. یادم هست قبل از این که به الحاضر برویم، مرا صدا زد و با خود به دروازه‌های شهر برد که خط مقدم بود. دستش را دراز کرد و گفت حاج محمود آن جاده را بزن تا اینها (مسلحین) فرار نکنند و کمک هم برایشان نیاید. خودش در صحنه می‌آمد و نشان می‌داد که چه کار کنیم. من هم انجام دادم. آنقدر آتش خوبی ریختم و آنقدر نیروها جانانه جلو رفتند که حاج قاسم خیلی خوشحال شد. وقتی الحاضر فتح شد، رفت بالای یک ماشین وانت ایستاد و برای نیروها به عربی سخنرانی کرد. آنها هم هلهله می‌کردند. «حسین پور جعفری» هم کنارش بود. بهترین آتش توپخانه را در العیس ریختیم * همین که فیلمش هم هست؟ بله فیلمش هم پخش شد. جلوی الحاضر جایی به نام «العیس» است که در یک ارتفاع قرار دارد و فتح آن آرزوی همه بود. حاج قاسم با خنده گفت می‌توانی با آتش اینجا را بگیری؟ گفتم بله، می‌توانم. گفت پس طراحی کن. یک آتش تهیه بسیار جانانه و خوب طراحی کردیم و به نظرم بی‌نظیرترین آتشی بود که در منطقه سوریه ریخته شد. پشت بیسیم رفتم و گفتم از محمود به کلیه واحدها: «العیس را بزنید و تا من نگفتم قطع نکنید.» بلافاصله غرش توپ‌ها و موشک‌ها بلند شد و آتش سنگینی به سمت العیس رفت. بعد از آن قرار بود آقای (...) و آقای (...) با نیروهایشان به داخل العیس بروند. رفتند و العیس را گرفتند و فقط 2 شهید دادند. صبح زود داشتم می‌رفتم، دیدم حاج قاسم نزدیک العیس ایستاده است. وقتی از ماشین پیاده شدم، آنقدر خوشحال بود که گفت حاج محمود بیا با هم چندتا عکس بگیریم. دست به عکسش هم خیلی خوب بود. آمد با نیروها هم عکس گرفت. العیس منطقه وسیعی بود که وقتی آدم در آنجا راه می‌رفت احساس ابرقدرتی می‌کرد. منطقه بلندی است که به کل منطقه و اتوبان حلب به حماه اشراف دارد. دیدم حاج قاسم خیلی خوشحال است، به او گفتم حاجی می‌آیی برای بچه‌های توپخانه صحبت کنی؟ گفت بله می‌آیم. قبلا نمی‌آمد. وقتی از او می‌خواستیم، می‌گفت اگر برای شما بیایم باید برای همه رسته‌ها بروم و فرصتش را ندارم. ما هم می‌پذیرفتیم. ولی بخاطر آتشی که در العیس ریختیم، پذیرفت و آمد. گفت فردا نیروها را در الحاظر پای توپ‌ها جمع کن من می‌آیم. گفتم آنجا خطرناک است نیروها را به عقب می‌آورم؛ گفت نه، همانجا خوب است. در آتشبار «وزلیکا» جایی را فراهم کردیم و همه نیروها جمع شدند و من هم گزارشی از تشکیل توپخانه دادم که فیلم هایش موجود است. حاج قاسم گفت دست و پای شما را به عنوان عبادت می‌بوسم حاج قاسم هم سخنرانی خیلی قشنگی برای نیروها کرد که یک جمله‌اش این بود: «من به عنوان عبادت، دست و پای شما نیروهای توپخانه را که در الحاضر به اسلام و شیعه آبرو دادید می‌بوسم». جمله دیگر این بود «به شما، مدافعین حرم می‌گویند و حرم کل جمهوری اسلامی است». من آن موقع نمی‌دانستم و نمی‌فهمیدم این یعنی چه. یعنی چی که کل جمهوری اسلامی حرم است؟ ما در نزدیکی دریای مدیترانه و در حلب می‌جنگیدیم. خلاصه آن روز بچه‌ها خیلی خوشحال شدند. به حاج قاسم گفتم هدیه‌ای داری که به نیروها که این چند روزه آتش‌ها را اجرا کردند بدهیم؟ حسین پورجعفری را صدا کرد و او هم تعدادی انگشتر یمنی ناب به من داد و گفتم چند نفر از نیروها را تشویق کن. گفتم باشد. درخواست کردم 5 نفر ا