ز نیروها
یی که خیلی زحمت کشیدند، با خانمهایشان به کربلا بروند. قبول کرد و به حسین پورجعفری گفت حسین! حاج محمود اسم 10 نفر را میدهد. وقتی به ایران رفتیم بگو اینها را با همسرانشان با هواپیما به کربلا ببرند.
من هم اسم 10 نفر را دادم. حاجی روی کاغذ نوشت هزینه هوایی این افراد با خانمهایشان را بدهید تا به کربلا بروند و برگردند. بعد پورجعفری را که همیشه مثل پروانه دور و بر حاج قاسم میچرخید صدا کرد و گفت: حسین! اینها را ببر تهران و کارهایش را انجام بده.
مدتی بعد حاج قاسم هم به ایران آمد. ما هم منطقه وسیعی را آزاد کردیم و باید برای مراحل بعد آماده میشدیم.
* نیروی قدس در سوریه از نیروهای ارتش خودمان هم استفاده کرد. این نیروها در توپخانه هم بودند؟ اصلا چطور شد که از ارتش نیرو گرفتید؟
یک روز به من گفتند حاج قاسم با شما کار دارد. رفتم پیشش. گفت اوضاع چطور است؟ مهمات داری؟ چیزی کم نداری و از این صحبتها. گفتم چند توپ 105 که نیروی قدس فرستاده خیلی خوب است. اگر هست، تعداد دیگری از اینها به ما بدهید. گفت نداریم. گفتم در ایران هست. گفت کجا؟ گفتم ارتش دارد. گفت این دفعه که به ایران رفتیم با من بیا پیش فرمانده کل ارتش آقای سرلشکر صالحی [سرلشکر صالحی در آن زمان فرمانده کل ارتش بود که بعدا جای خود را به امیر سرلشکر موسوی داد] برویم و تعدادی توپ بگیریم.
بعد پورجعفری را صدا کرد و گفت: حسین! تشویقیهایی که حاج محمود گفته بود انجام شد؟ ایشان هم گفت بله. من هم تشکر کردم. گفت خودت کی میروی؟ پورجعفری گفت اسم خودش را نداده است. گفت اسم خودت را ننوشتی؟ گفتم نه، من که اسم خودم را نمینویسم، بچهها زحمت کشیده بودند. گفت حسین! همین الآن زنگ بزن و اسم حاج محمود را به لیست 10 نفره اضافه کن. پورجعفری هم همین کار را کرد و قسمت این شد که ما یک سفر کربلا یادگاری از حاج قاسم داریم.
همه ما و حاج قاسم در محاصره افتادیم
ما در جنوب حلب داشتیم برای عملیات آماده میشدیم که ناگهان داعش با هماهنگی مسلحین آمد و جاده «خناصر» به «اثریا» را بست. معنی این حرف این است که همه ما و حاج قاسم و نیروها کامل در محاصره افتادیم.
حاج قاسم خودش فرماندهی حلب را به عهده گرفت. ابو احمد هم به حماه رفت. او از آنجا و حاج قاسم در اینجا فرماندهی میکردند. 18 روز این محاصره طول کشید. نه مهمات بود، نه سوخت و نه هیچ چیز دیگری میآمد. در محاصره باید میجنگیدیم و طراحی میکردیم و حمله میکردیم و خط را هم نگه میداشتیم.
در این 18 روز، حاج قاسم از حلب تکان نخورد. ایستاد، طراحی و عملیات کرد تا راه خناصر به اثریا باز شد.
شرط سرلشکر صالحی برای حاج قاسم
یک روز بعد از این ماجراها، حاج قاسم با من تماس گرفت و گفت فردا دمشق باش تا باهم به ایران برویم. گفتم حاجی من کار دارم. گفت نه، بیا برویم. کار واجب داریم. باهم به تهران آمدیم. صبح به دفترش رفتم. گفت بیا برویم به دفتر سرلشکر صالحی تا هم فوت خانمش را تسلیت بگوییم و هم تعدادی توپ و مهمات بگیریم.
به دفتر سرلشکر صالحی رفتیم. حاج قاسم شروع به صحبت کرد و به ایشان تسلیت گفت. بعد گفت این آقای چهارباغی فرمانده توپخانه ماست. آقای صالحی خودش هم توپچی است. گفتم امیر! ما تعدادی توپ و گلوله میخواهیم. چند قبضه توپ 105 در سوریه داریم که خیلی خوب کار میکنند؛ زحمت بکشید تعدادی از این توپها به ما بدهید. گفت همین؟ گفتم بله.
امیر صالحی به حاج قاسم گفت من یک شرط دارم؛ حاج قاسم پرسید چه شرطی؟ ایشان هم گفت شرطم این است که به تعداد توپهایی که به شما میدهیم، از ما نفر توپچی ببرید تا در آنجا کار کنند که ما هم در این جهاد شریک باشیم. حاج قاسم قبول کرد و گفت حرفی ندارم. حاج محمود نماینده ماست، شما هم یک نماینده معرفی کنید.
آقای صالحی هم امیر نعمتی را که فرمانده تیپ 65 نوهد بود و الان جانشین فرمانده نیروی زمینی ارتش هست، به عنوان نماینده معرفی کرد تا کارها را با ایشان هماهنگ کنیم.
حاج قاسم از آقای صالحی پرسید چندتا توپ میدهید؟ ایشان یک نفر را از بیرون صدا کرد و در گوشی باهم حرف زدند و قرار شد چند قبضه توپ و تعدادی گلوله بدهند که این تعداد برای ما خیلی خوب بود. فردای آن روز به دفتر امیر نعمتی رفتم و با هم ناهاری خوردیم و هماهنگیها انجام شد تا آنها هم نفراتشان را معرفی کنند. توپها را هم تحویل دادند.
به مرور زمان، طی چند دوره، نیروهای ارتش هم آمدند و خیلی کارها یاد دادند و خیلی کارها هم یاد گرفتند. طوری شد که امروز توپخانه نیروی زمینی ارتش تعداد زیادی توپچی جنگ دیده و با تجربه دارد که اینها در سوریه به کمک ما آمدند.
خدا به امیر حیدری فرمانده نیروی زمینی ارتش سلامتی بدهد؛ او مدتی به سوریه آمد و مهمان من بود. به همه مناطق و توپچیها هم سر زد. یک روز به من گفت مدیون هستی اگر کاری داشته باشی و به من زنگ نزنی؛ حتی اگر نصفه شب بود. بعد شماره موبایل، منزل، محل ک