🌸خودش باقی پاش رو می‌بره😇 ....در عملیات کربلای هشت قبل از موعد درگیری به وجود آمد. شب توی تاریکی دیدم یکی داره خودشه روی زمین می‌کشه و جلو میاد دیدم حسینه. حسین اسماعیلی اشتباهی میره روی مین. پاش نصفه و نیمه با یه ذره گوشت وصل بوده. نیگا می‌کنه می بینه نیروها پشتش زمین‌ گیر شدن. عراقی ها اومدن لب خاکریز تا درگیر بشن. کارد و در میاره باقی پا رو می‌بره پرت می‌کنه توی میدون مین که راه رو باز کنه. راه باز می‌شه و فریادی هم سر نیروها می زنه، که کنده بشن. نیروها رفتن و خط رو گرفتیم و ماجرا تمام شد... راوی دکتر زاکانی, نماینده محترم مجلس 💥در فتح خرمشهر(۱۳۶۱) در بین مدافعین بجا مانده نیروی دریایی اتفاق عجیبی افتاد. بی سیم چی ناخدا صمدی فرمانده مدافعین خرمشهر بر اثر انفجار دست راستش رو از دست میدهد۰ سریعا با بند پوتین دست خودشو می بنده و دست قطع شده رو میذاره داخل کوله پشتی و به ماموریت ادامه میدهد۰ ناخدا صمدی وقتی متوجه می شود از بی سیم چی خودش می پرسه، چرا دست ات رو گذاشتی داخل کوله و اون بی سیم چی قهرمان در پاسخ جناب ناخدا میگه👈 نمی گذارم حتی دست عراقی ها به اون دست قطعه شده ام برسد... 💥روایتی عجیب از جانبازی مصطفی باغبان👆 در عملیات والفجر 8 🌸... پس از 8 ساعت كه در سردخانه بودم، متوجه شدند زنده‌ام... 😇 🌹... در عمليات والفجر 8 تركش 💫 راكت هيلكوپتر به زمين برخورد كرد و به قاعده يك ساتور به صورت من خورد و صورت من پاشيد و پس از آن درگيري به وجود آمد و زماني كه روي برانكارد قرار گرفتم، خمپاره 60 به زمين خورد و روده‌هاي من بيرون آمد كه پس از آن من را دمر خواباندند تا خون در گلويم گير نكند كه دنده و كتف من آسيب ديد... 🌺 ... ما را سوار آمبولانس كردند اما به آمبولانس خمپاره خورد و بدن ما سوخت. 🌷...ماجرا در همين جا پايان نيافت 😳 و قرار شد ما را با قايق به عقب ببرند كه به قايق هم خمپاره خورد و واژگون شد... 😅 🌸... من را وارد سردخانه كردند و پس از هشت ساعت متوجه شدند كه زنده هستم. 🌹... 15 عمل جراحي بر روي بدن من انجام شد كه تا حدودي چشم نابينايم، بينا شد و بويايي و شنوايي ام ضعيف است... سمت راست صورت، لثه و دندانم وجود ندارد و فك و صورت من بسيار دردآور است به صورتي كه دندان‌هايم خود به خود مي‌شكند.... قسمتی از مصاحبه بامصطفي باغبان، جانباز 70 درصد 💥 عشق💓رزمندگان به :👇 ... در همان اوضاع یک برادر بسیجی که هنوز روی صورتش مو در نیامده بود، مجروح شده بود و به عقب حملش می کردند. چون دستش از پایین بازو قطع شده بود، یکی از برادرها با بند پوتین دستش را بسته بود که خیلی خونریزی نکند... 😰 ایشان با همان حال که به عقب می بردندش می گفت:👈«خدایا! 👐 خدایا!👐 تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار!» 💧تند تند همین را می گفت و همین طور خون از دستش جاری بود... 😇 خودم 👤را به ایشان رساندم و گفتم: «آخر عزیزم! لااقل پنجاه کیلومتر تا عقب راه داریم برای اینکه به اورژانس برسیم، از نفس می افتی، ضعف می کنی...» برگشت به من گفت:👇 «حاج آقا! خودتان گفتید هر وقت قطره خونی از شما ریخته می شود، دعای تان مستجاب می شود؛ من هم دارم برای امام دعا می کنم...» راوی:علیرضا دوستی 👈 همه باهم، به کسانی رٱی بدهیم که رنگ و بوی امام و شهدا و جانبازان عزیز را داشته باشند و به آرمان های امام, رهبری، شهدا، جانبازان و... وفادار و پایبند و متعهد به اسلام ناب محمدی(ص) و اصول انقلاب اسلامی باشد👌 @shahidmostafamousavi