روزنامه فرهیختگان | شماره :2365 | تاریخ 1396/8/23 دیدار جمعی از اهالی فرهنگ با خانواده شهید مدافع حرم، «مصطفی موسوی» امضای سردار سلیمانی پای کتاب مصطفی نویسنده : زهرا جعفری روزنامه‌نگار تعداد بازدید : 34 نوشتن این گزارش از یک تلفن شروع شد. حسین قرائی تماسی گرفت که تصمیم گرفته‌ایم به همراه محمد انصاری، بازیکن پرسپولیس و شهریار زرشناس و جمعی فرهنگی به منزل شهید سیدمصطفی موسوی برویم. فردی که کم‌سن و سال‌ترین شهید مدافع حرم است و یک نخبه علمی کشور محسوب می‌شده است.     ساعت حدود پنج بود که به منزل شهید موسوی رسیدیم. محمد انصاری به همراه برادر کوچکش، محسن دریالعل، مدیر انتشارات روایت فتح و پاکبازان، نویسنده کتاب زندگینامه شهید موسوی که در مرحله ویراستاری است هم آنجا بودند. پدر و مادر شهید با روی باز پذیرای ما شدند. پدر شهید به محمد انصاری گفت: «مصطفی پرسپولیسی بود و من استقلالی، همیشه در مورد این موضوع با هم بحث می‌کردیم. مطمئنم که الان خوشحال است که شما اینجا هستید.» حسین قرائی صحبت را شروع کرد و گفت: «بعد از خواندن کتاب زندگینامه شهید موسوی به خودم گفتم، چرا نباید یک جوان عرصه انقلاب اسلامی را که آنقدر ویژگی‌های مثبت دارد، معرفی کنیم. برای همین حالا از هر موقعیتی که داشته باشم، استفاده می‌کنم تا این شهید را به همه معرفی کنم.» مادرش می‌گوید: «در مصاحبه‌هایم هم گفته‌ام که همیشه به من می‌گفت مامان راضی شو که من بروم. اما وقتی هم دنبال کارهایش بود با پدرش هماهنگ می‌کرد و چیزی به من نمی‌گفت.» عکس‌هایش به دیوار بود؛ عکس‌هایی که در همه آنها خنده‌ای به لب دارد و لباس سفید بر تن. مادرش به عکس‌ها نگاه می‌کند و با لبخندی می‌گوید: «مصطفی عاشق لباس سفید بود و همیشه هم سفید می‌پوشید اما عادت داشت یقه لباسش را باز بگذارد. برای همین مدرسه وقتی تذکر می‌دادند به مدیر مدرسه می‌گفتم: پسر من با بقیه یقه‌بازها فرق دارد.» پدرش می‌گوید: «مصطفی خیلی کتابخوان بود. پولی دستش می‌رسید کتاب می‌خرید. تا حدی که نمی‌دانستیم کتاب‌ها را کجا بگذاریم.» مادرش نایلونی را جلویش می‌گذارد و می‌گوید: «این سه کتاب را با خود به سوریه برده بود. فوق‌العاده پسر منظمی بود. کتاب‌ها را جلد می‌کرد تا جلدهایش خراب نشود. آخرین نمایشگاه کتابی که رفت حدود یک‌میلیون تومان پول کتاب داد. کتاب‌های خوانده و نخوانده را جدا می‌کرد تا بداند کدام کتاب را خوانده است. در وصیتنامه‌اش هم گفته بود که کتاب‌هایش را به یک مدرسه بدهیم.» مادر کتابی از سردار سلیمانی که به امضای خود سردار رسیده است را نشان داد. کتابی که شهید با خود به سوریه برده و همان جا به سردار سلیمانی می‌گوید برایش امضا کند اما سردار سرش را می‌بوسد و می‌گوید تو الان که با این سن کم به این عقیده رسیدی که مدافع حرم بشوی و به سوریه آمدی باید به من امضا بدهی نه من. مادرش دوباره با ذکر این خاطره اشکی در چشم‌هایش می‌نشیند و به عکس مصطفی خیره می‌شود. شهریار زرشناس که قرار بود در این جمع باشد، تلفنی با پدر شهید صحبت کرد و گفت: «ما ارادت ویژه‌ای به شهدای مدافع حرم داریم. مخصوصا این شهید بزرگوار. شرمنده‌ام که نتوانستم حضوری بیایم. بزرگواری که خانواده شهدای مدافع حرم دارند وصف‌نشدنی است.» محمد انصاری که بنا به ذات آرامش از ابتدا ساکت بود و چند روز پیش به مزار مصطفی رفته بود، به پدر و مادر شهید گفت: «آقا مصطفی نظر کرده بود و شما هم مطمئنا نظرکرده هستید. در عرصه‌ای که هستم سعی می‌کنم هر کاری از دستم بربیاید برای این شهیدان بزرگوار انجام بدهم. شهادت شهید حججی خیلی بازتاب داشت اما این مساله نباید مانعی شود تا از دیگر شهدای مدافع حرم غافل شویم. ادامه دادن راه این شهدا مهم است. باید همه‌مان این کار را انجام دهیم. در تیم پرسپولیس هم سعی می‌کنیم هر بار عکس یک شهید را پیشنهاد بدهیم که به روی پیراهن‌ها بزنند. دلم‌مان می‌خواست برای بازی بعدی عکس آقا مصطفی را روی پیراهن‌مان داشته باشیم اما نشد، ان‌شاءا... برای بازی‌های بعدی حتما این کار را انجام می‌دهیم.» پدر شهید بوسه‌ای بر سر محمد انصاری می‌زند. مادرش می‌گوید: «امسال به جای اینکه برایش مراسم بگیریم همه هزینه‌های مراسمش را به «خانه ‌ای‌بی» که برای بیماران پروانه‌ای است، دادیم.» عکس‌های مصطفی دور تا دور خانه است. هرجا که نگاه می‌کنی عکسی از مصطفی است. انگار که مادرش می‌خواهد هر جا که می‌چرخد پسرش را ببیند. پسری که همیشه به مادر می‌گفت: «مامان مطمئن باش که من از سوریه برمی‌گردم.» و مادری که می‌گوید: «پسرم به قولش وفا کرد از سوریه برگشت اما شهید برگشت.» https://t.me/joinchat/AAAAAEknigTQ8qeR4pxEOw