آری! این جنبه از منش و شخصیت صاحب با فرازی از وصیتش همخوانی دارد. او در وصیتنامه اش به ملت ایران که در شرایط جنگ به سر می برند، سفارش می کند: « برادران و خواهران عزیز و مسلمان تا می توانید قناعت پیشه کنید و از مصرف کردن بکاهید و برکارکردن بیفزایید و درشکوفایی اقتصاد مملکت کوشا بوده و از حمایت رهبر عزیز که مایه افتخار این امت است دست برندارید. » صاحب از همان آغازین روزهای جنگ تحمیلی جامه رزم به تن می کند و به کردستان می رود و در گروه چمران جای می گیرد و شروع به قلع و قمع ضد انقلابیون می کند. گاهی به کرج می آید و به خانواده خود سر می زند که در یکی از همین مرخصی ها توفیق ازدواج نصیبش می شود و خانواده ای که او را خوب می شناختند و به نجابت و صداقتش اطمینان داشتند، دخترشان را با اصرار به عقد او در می آورند. مادر می گوید؛ صاحب می گفت: من مرد جنگم، نمی توانم دخترتان را خوشبخت کنم. از آنها اصرار و از صاحب انکار عاقبتش می شود ازدواجی خجسته و میمون که ثمره آن فرزندی نیکو، نازدانه ای به نام « فهیمه» است. گویی خداوند می خواهد عطر و نشان «صاحب» در این دنیا به یادگار بماند.