شخصی به نام قاسم بن عبدالرحمان که از مخالفان امام جواد(ع) بود، نقل کرده است: روزی در بغداد دیدم که مردم در جایی جمع شده و ازدحام کرده بودند. پرسیدم: چه خبر؟ چرا مردم دورِ هم جمع شده اند؟ عده ای گفتند: این آقازاده! کوچولویی که می بینید فرزند امام رضا(ع) و در حال عبور کردن هستند. من سرک کشیدم، دیدم کودکی سوار بر اسبی است و با عظمت و جلال و شکوهی، در حال عبور کردن است و سپس، با خودم گفتم که واقعا این شیعیان را ببینید که چگونه خودشان را گرفتار کودکی کرده اند و خداوند متعال، اطاعت این کودک را بر آن ها واجب کرده اند. در دلم گفتم چقدر این شیعه ها دارند به سمت مسیر انحرافی می روند و چه اعتقادات سخیفی دارند که پروردگار الهی، اطاعت این بچه را بر آن ها واجب کرده اند تا این فکر در ذهنم شکل گرفت و امام جواد (ع)، من را دیدند و آیه ۲۴ سوره مبارکه قمر، «فَقَالُوا أَبَشَرًا مِنَّا وَاحِدًا نَتَّبِعُهُ إِنَّا إِذًا لَفِي ضَلَالٍ وَسُعُرٍ» را خواندند و گفتند: «آیا سزد که ما یک بشری از جنس خودمان را پیروی کنیم؟ در این صورت، به گمراهی و جنون سخت در افتاده‌ایم.»که در این آیه، منافقان می گفتند آیا ما باید از بشری که مثل ماست، پیروی کنیم؟ و اگر ما چنین کاری کنیم در ظلمت و گمراهی قرار گرفته ایم. تا این فکر در ذهنم شکل گرفت، امام جواد (ع) این آیه را خواندند و با خود فکر کردم قطعاً این فرد،جادوگر است و از طریق جادو، از درون من آگاه شده اند و تا این مطلب هم در ذهنم جای گرفت، امام جواد(ع)، آیه بعدی را خواندند و فرمودند:« أَأُلْقِيَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِنْ بَيْنِنَا بَلْ هُوَ كَذَّابٌ أَشِرٌ»«آیا بین ما افراد بشر تنها بر او وحی رسید؟! (چنین نیست) بلکه او مرد دروغگوی بی‌باک و خودپسندی است.»«سَيَعْلَمُونَ غَدًا مَنِ الْكَذَّابُ الْأَشِرُ»«این منکران به زودی فردای قیامت کاملا معلومشان شود که دروغگوی بی‌باک و خودپسند کیست.» و سپس متوجه شدم که قضیه، جادو نیست و او حقیقتاً، امام است و از جای دیگری نور می گیرد و بیاناتی دارد.