شبها روی موکت میخوابید؛ بدون بالش و بدون پتو. نصف شب میرفتم پتو رویش میانداختم که سرما نخورد. یواشکی یک بالش زیر سرش میگذاشتم.
وقتی از خواب بلند میشد، میگفت: «مامان چرا این کارها را میکنی؟ من خودم میخواهم روی
#زمین بخوابم.»
میگفتم: کمر درد میگیری، گردن درد میگیری.
میگفت:«مامان، من اگر سوریه بروم، تو
#کجایی که روی من پتو بیندازی؟ من آنجا باید سرم را روی
#سنگ بگذارم. آنجا هوا
#سرد است. باید خودم را آماده کنم. باید بدنم آماده شود...!»
به نقل از مادر معظمه
#شهید #سید_مصطفی_موسوی
شادی ارواح طیبه
#شهدا قرائت کنید حمد و صلوات
https://eitaa.com/shahidmostafamousavi